با جمله ای از نیچه شروع کنم:
" اگه هنر نبود, واقعیت هلاکمون می کرد!"
اهالی تهرون, یا اونایی که دوره دانشجویی شون تهران بوده ن، یا حتی کسایی که به نحوی از لابلای فیلمها و سریالها و کتابها و خاطره نگاری های هنرمندای قدیمی، با "کافه نادری" آشنا باشن، میدونن که این کافه سالهای متمادی پاتوق اهل فرهنگ و هنر بود. از نویسنده و فیلمساز و بازیگر، تا... ادیب و شاعر و نقاش. مشهور و گمنام..استاد و دانشجو.. پیر و جوون ، پشت میزهای رنگ و رو رفته و صندلیهای لهستانی میشستن و راجع به همه چی گپ میزدند. اغراق نیست اگه بگم نطفه بسیاری از جریانای فرهنگی و یا آثار موندگار تئاتر و سینما و یا حتی ایده اولیه خیلی از کارای تجسمی، از همین دورهم نشستنها و گپ و گفتهای دوستانه بسته شد.
اجازه بدین مشابه همین حس و حال کافه نادری رو با یه تجربه شخصیم تو یه جغرافیای دیگه تکمیل کنم.
تازه چندهفته بود خودمو از سرزمینم تبعید کرده بودم یه جای دیگه. به عادت همیشگی م، داشتم شهر رو با قدم زدن تو خیابونا و کوچه پسکوچه هاش میشناختم: یه جور کشف و شهود. به محله ای رسیدم که اسمش "محله فرهنگ" بود. خیابون اصلی اون منطقه رو جاده کافه ها میگفتن، سرتاسر پر بود از کافه ها و رستورانهای مختلف. بخاطر همجواریش با دانشگاه بزرگ شهر، طبیعتا عمده آدمهایی که میدیدی از نسل جوون بودن و بسیاریشون دانشجو. خیابون خواب نداشت، تو هر ساعتی که میرفتی سرزندگی، نشاط و انرژی رو اونجا میدیدی. با اینهمه اما، هیچکدوم از کافه ها و رستوراناش نشونه ای از اینکه اینجا متفاوت از سایر کافه های شهره, نداشت؛ مگه مشتریهاش که بیشتر دانشجوها بودند. یه روز تو یکی از کوچه های فرعی همون خیابون شلوغ، چشمم به تابلوی یه کافه خورد که متفاوت بود:
" کافه نویسندگان" !
داخل که شدم تفاوت رو حس کردم و بعد چند بار رفتن به اونجا فهمیدم که یه چیزی تو مایه های کافه نادریه. یکی از ویژگیهاش ابن بود که همراه با سفارشت یه کتاب یا یه کاتالوگ از اتفاقات فرهنگی جاری، یا اشعار هنرمندایی که هنوز آثارشون چاپ نشده رو می آورد. به مرور متوجه میشدی بسیاری از مشتریهای کافه، همونایی ان که آثارشون رو همراه با نوشیدن قهوه میخونی.
نکته ای که بین این کافه و کافه نادری خودمون بود، پرهیزشون از قواعد بازی بود. به جور نگاه متفاوت و غیر کلیشه ای به اتفاقات پیرامون. یعنی اونقدر که اهالی این کافه ها ( و هر مکان دیگه ای با این نگرش) با تاًثیر و تاثر از هم چیز یاد میگرفتن؛ تو هیچ مکان آموزشی آکادمیک یاد نمیگرفتن. این خاصیت فضای انتزاعی عالم هنره، محدود به هیچ مرزبندی ای نیست....
خلاصه اینکه، وقتی به شکلی کاملا اتفاقی با این سایت و انجمن و عنوان دلبرانه ش: "کافه نویسندگان" - برخورد کردم, بلافاصله واردش شدم و شروع کردم به سرک کشیدن به جاهای مختلفش. تعدادی قصه و دلنوشته و شعر و..از این قبیل, از کاربرا خوندم...
باز برای اینکه بیشتر درگیر سایت شم، یکی دوتا نوشته قرار دادم، منتظر شدم با گپ و گفت- همون نکته تاثیر و تاثر رو به همراه سایر علاقه مندا تجربه کنم. چنین اتفاقی نیفتاد.دلیلش خیلی هم پیچیده نیست ; اینو از همون صفحه اول (همه انجمن های این مدلی) میشه تشخیص داد, جایی که کاربر رو پرهیز میده از هر گونه جسارت و خلاف جریان آب شنا کردن , دستور العملی مملو از بایدها و نبایدها. البته که این مورد به کاربر ربطی نداره و محصول نگاه مدیر بالادستیه..ولی حداقل باعث نشه از اصل ماهیت چنین فضاهایی دور شد.
امیدوارم دوستای نازنین شهرستانی، نوجوونها و جوونای با استعداد عالم هنر، خودشون قدر فضاهای اینچنینی رو بدونن و باتفاق و با همدیگه مسیر رو برا خودشون باز کنن. به قول احمد محمود (که اتفاقا یکی از دوستان, این جمله رو بعنوان امضاش قرار داده): اگه ما آدمای یه لاقبا به همدیگه کمک نکنیم, کی به دادمون میرسه?!
وگرنه فضای مجازی پره از سایتهایی که میشه رفت توش سرگرم شد، اسم ب*غل دستی رو حدس زد!، چالش امشب چی بپوشم و به عشقم چی بگم و تو چه فکری هستی..!! راه انداخت.
راستش خیلی دوس داشتم اینجارو اون کافه متفاوت توی کوچه فرعی(که بالا تعریف کردم) فرض کنم.. و الا تو خیابون اصلی که پره از کافه های یه جور.
مرسی که حوصله کردین.
ارادتمند/کیان
آبان ۰۲