داستان ششم_ زندگی در دهکدهی سیاهپوستها به رودخانهای در نزدیکی دهکده رفتیم. خود را که در دریای بدبختی غرق شده بودم؛ در آب زلال رودخانه رصد کردم. قیافهام با پاکی و شفافیت آب زیادی در تضاد بود. چهرهای کدر و باد کرده، با تزعینی از جنس خون...