نویسندهی محترم @سارا مرتضوی
در این تاپیک،
تمرینات محول شده از سمت کارگاه آموزش نویسندگی را قرار دهید.
امید است که روند کار مورد رضایت شما قرار گیرد.
? از ارسالِ پست اسپم خودداری نمایید.
من هم میخواهم با تو غروب کنم!
به سختی نفس میکشم، میخواهم خود را از این تاریکی و رذالت بیرون بکشم؛ اما نمیتوانم. سهم من از این زندگیِ کوتاه اختناق بوده است؛ ولی لایق آن نبودم و نیستم. امروز با تو غروب میکنم و خفه میمانم. شاید فردایی هم برسد که به جای غروب، طلوع کنم. تا آن روز صبور خواهم ماند.
مکالمه بین روح و جسم:
روح: صدایش آرامشبخش است. گوش بده میشنوی؟
جسم: چه میگویی؟ دردی را که میکشیم احساس نمیکنی؟
اُه! درد! مگر میشود آن را احساس نکنم؟ ما با هم او را تحمل کردهایم. اول من، بعد تو.
پس چرا تمامش نمیکنی؟
زیرا آن کس که باید تمام کند تو هستی نه من! من فقط تحمل میکنم ولی شکستم. خوردههایش در تو فرو رفت و من و تو اکنون، با هم آن درد را به دوش میکشیم.
من نمیتوانم. میخواهم همه چیز را تمام کنم. آمدهام که در این پل و در همین تاریک تمامش کنم. دیگر چیزی برایم نمانده که ارزش تحمل کردن داشته باشد. همه رفتهاند بیا ما هم برویم.
چه میخواهی بکنی؟
ارتفاع اینجا بیشتر از سیصد متر است. میپرم و همه چیز را تمام میکنم.
نه! اینکار را نکن. به تو التماس میکنم. اگر بپری، اگر بمیری این تو هستی که رها میشوی اما من، تا ابد، در تاریکی میمانم و درد را با خود یدک میکشم. کمی دیگر تحمل کن خواهش میکنم...
مگر نمیبینی؟ من ذرهذره آب شدهام، خونی در بدنم نمانده است.
میدانم و میبینم. کافی است ذرهای صبر کنی تا درد تمام شود و هر دو رها شویم.
باشد، باشد. چقدر احساس خوابآلودگی دارم. وقتی همه چیز تمام شود و ما بمیریم چه میشود؟
درد تمام میشود. تو به دنیای خاکیات باز میگردی و من به دنیای ارواح.
فکر میکنم این آزادی دور نباشد. ما خوب از پسش برآمدیم. مگر نه؟
چزور ایده ها به ذهنتون میرسه و اگه یه ایده بنویسبد که تکراری باشه یا بیخیالش میشید یا ادامه میدید؟
ایده از هر طریق در هر کجا یه خوبی میاد و اگر کلیشه ای باشه کوتاهش میکنم.
دوم اینکه دربارهی شخصیت رمانتون سوالهایی بپرسید و بفهمید چقدر میشناسیدش. مثلا:
- شخصیت اصلی به چی میل داره؟
کتاب
- بهترین و بدترین عادتش چیه؟
صبح زود بیدار میشه و برنامه داره، سکوتش
- درونگراست یا برونگرا؟
متمایل به درونگرا ولی متوسط
- طرز صحبت کردنش از چه لحاظ متفاوته؟ (عبارتهای گوگولی، تکرار عبارت یا واژهی خاص، لهجه، صدای بلند یا آرام)
شمرده.شمرده حرف میزنه و سنجیده
- به خودش شک داره یا زیادی شجاعه؟
جسوره شاید گفت شجاع
- حیوون خونگی داره؟ (یا شخصیت اصلی حیوان، آیا صاحب انسان داره؟)
بچه داره
- چی خوشحالش میکنه؟
پول، کتاب، کمک کردن به دیگران
- رازی داره؟
نه
- چه کاری رو بعیده انجام بده؟
بی احترامی کردم
- چی رو دوست داره که اکثراً ازش متنفرن؟
تلاش کردن و برنده شدن
بانوی دارامند بالای قله ایستاده بود و به هیاهو و شلوغی شهر مینگریست. مسیر تکاملش را مرور کرد. سرطان را پشت سر گذاشت، کرونای محمدیاسین را پشت سر گذاشت، تلاش کرد و ساخت.
اول کارگاه خیاطی را زد و با مهندس ابراهیمی آشنا شد. ازدواج کرد و زندگی عاشقانهای را گذراند و بعد شرکت دی.جی.کلوتز را زد. از سود آن شرکت طراحی مدل را راه انداخت و روز به روز پولدارتر از قبل شد.
شاید اگر بر اثر سرطان مرده بود این اتفاقات نمیافتاد اما او جنگید و تلاش کرد. توانس به هزاران نفر کمک کند و اکنون که در مرز 80 سالگی است خشنود از همهی کارهایی است که کرده.
روی صخرهای نشست و آهسته تمام توانش را از دست داد و به سوی خدا پر کشید.
چند نفری که آنجا به صحبت ایستاده بودند با صدای گرومپ که بانو روی زمین افتاده بود به سمتش دویدند.
بانو رفته بود و کارهای خوبش را به جا گذاشت.
تمرین پنجم:
شیرین عباسی و بانو روزبه دو شخصیت اصلی رمان دارامندی از نو شخصیت های نوعی هستن
شخصیت مادر بزرگ و پدر و مادر بانو از نوع قرار دادی
بقیه شخصیت ها نوعی