تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

دفتر تمرین دفتر تمرین نویسندگی | یسنا کاربر انجمن کافه نویسندگان

  • شروع کننده موضوع TELMA
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 407
  • پاسخ ها 14
وضعیت
موضوع بسته شده است.
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
مدیر بازنشسته
Jun
9,056
24,710
238
وضعیت پروفایل
مَن؛ نقآشِ بومِ کوچَک 🎨
71359_74bf9abbf25683d1776f1c187cd86433.png

بسم الرحمن

نویسنده‌ی محترم @یسنا
در این تاپیک،
تمرینات محول شده از سمت کارگاه آموزش نویسندگی را قرار دهید.
امید است که روند کار مورد رضایت شما قرار گیرد.
? از ارسالِ پست اسپم خودداری نمایید.

با تشکر
|مدیریت بخش کتاب|​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Sep
79
192
53
وضعیت پروفایل
به راستی من کیستم؟
تمرین اول
از لحظه‌ای که وارد بیمارستان شدم و روپوش سفید را بر تن کردم تمام حواسم را به خود جلب کرد، روی صندلی فلزی متصل به هم نشسته بود؛ تسبیح سبز رنگی از دست راستش آویزان و تنها گردی صورت سبزه‌فامش و دست‌هایش تا مچ معلوم بود.
قرآن کوچکی را میان کف دست‌هایش گرفته و از فاصله بیست متری فقط ل*ب‌های گوشتی بی‌رنگش تکان می‌‌خورد.
چشم‌های سیاهش هر از گاهی از آیات قرآن دل می‌کند و به انتهای راهرو، به اتاق عمل دوخته می‌شد و اشک روی گونه‌های برجسته‌اش قل می‌خورد و انگار که چیزی را به خاطر آورده دوباره قرآن می‌خواند.
هر بار که از جلویش رد می‌شدم دلم می‌خواست کنار این زن قد کوتاه که هی*کل چاقش را زیر چادر مشکی پنهان کرده بنشینم و صدای گرمش را بشنوم اما او آنچنان در دنیای خود غرق بود که نتوانستم مزاحم خلوتش شوم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
مدیر بازنشسته
Jun
9,056
24,710
238
وضعیت پروفایل
مَن؛ نقآشِ بومِ کوچَک 🎨
تمرین اول
از لحظه‌ای که وارد بیمارستان شدم و روپوش سفید را بر تن کردم تمام حواسم را به خود جلب کرد، روی صندلی فلزی متصل به هم نشسته بود؛ تسبیح سبز رنگی از دست راستش آویزان و تنها گردی صورت سبزه‌فامش و دست‌هایش تا مچ معلوم بود.
قرآن کوچکی را میان کف دست‌هایش گرفته و از فاصله بیست متری فقط ل*ب‌های گوشتی بی‌رنگش تکان می‌‌خورد.
چشم‌های سیاهش هر از گاهی از آیات قرآن دل می‌کند و به انتهای راهرو، به اتاق عمل دوخته می‌شد و اشک روی گونه‌های برجسته‌اش قل می‌خورد و انگار که چیزی را به خاطر آورده دوباره قرآن می‌خواند.
هر بار که از جلویش رد می‌شدم دلم می‌خواست کنار این زن قد کوتاه که هی*کل چاقش را زیر چادر مشکی پنهان کرده بنشینم و صدای گرمش را بشنوم اما او آنچنان در دنیای خود غرق بود که نتوانستم مزاحم خلوتش شوم.
سلام عزیزدل
ممنون که اهمیت دادی به حرفم و تمرین رو انجام دادی♥️
یه چندتا نکته بگم
من گفتم توصیف عینی
اصلا خودتون رو دخیل نکنید
شبیه یه گزارش بنویسین
برای توصیف عینی هر چقدر وجود یه توصیفگر کمتر دیده بشه، درک متن برای مخاطب بهتره
تمرین اول
از لحظه‌ای که وارد بیمارستان شدم و روپوش سفید را بر تن کردم تمام حواسم را به خود جلب کرد،
اینجا کاملا خودت رو دخیل کردی
میدونم سخته شبیه گزارش نوشتن ولی فعلا لازمه
روی صندلی فلزی متصل به هم نشسته بود؛ تسبیح سبز رنگی از دست راستش آویزان و تنها گردی صورت سبزه‌فامش
لقمه رو دور دهان خودت نباید بچرخونی
میتونی بگی تسبیح سبز رنگ
برای توصیف عینی جملات کوتاه و واضح باشن خیلی بهتره
و دست‌هایش تا مچ معلوم بود.
قرآن کوچکی را میان کف دست‌هایش گرفته و از فاصله بیست متری فقط ل*ب‌های گوشتی بی‌رنگش تکان می‌‌خورد.
تکون نباید بخوره
چشم‌های سیاهش هر از گاهی از آیات قرآن دل می‌کند و به انتهای راهرو، به اتاق عمل دوخته می‌شد و اشک روی گونه‌های برجسته‌اش
اشک نه
قل می‌خورد و انگار که چیزی را به خاطر آورده دوباره قرآن می‌خواند.
خواندن نه
هر بار که از جلویش رد می‌شدم دلم می‌خواست کنار این زن قد کوتاه که هی*کل چاقش را زیر چادر مشکی پنهان کرده بنشینم و صدای گرمش را بشنوم
صدا؟ نه عزیزم باید ثابت مثل یه عکس یل محسمه
اینو باید توصیف کنی
اما او آنچنان در دنیای خود غرق بود که نتوانستم مزاحم خلوتش شوم.
خب این همون تمرینی بود که گفتم از یه شخص که ازش متنفرین بنویسین؟ که یه گوشه فیگور گرفته و نشسته؟
این برای اکسپرسیونیستی یه شخص فرعی خیلی خوب و عالی بود
کسی که ازش متنفرین باید جوری توصیفش کنین که این حس تنفر شما با دیدن فرد با مخاطب منتقل بشه عزیزم♥️
اگه بازم متوجه نشدی بقیه دفتر تمرین ها رو ببین، با توجه به تمرین هر نفر جدا براش توضیح دادم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Sep
79
192
53
وضعیت پروفایل
به راستی من کیستم؟
سلام عزیزدل
ممنون که اهمیت دادی به حرفم و تمرین رو انجام دادی♥️
یه چندتا نکته بگم
من گفتم توصیف عینی
اصلا خودتون رو دخیل نکنید
شبیه یه گزارش بنویسین
برای توصیف عینی هر چقدر وجود یه توصیفگر کمتر دیده بشه، درک متن برای مخاطب بهتره

اینجا کاملا خودت رو دخیل کردی
میدونم سخته شبیه گزارش نوشتن ولی فعلا لازمه

لقمه رو دور دهان خودت نباید بچرخونی
میتونی بگی تسبیح سبز رنگ
برای توصیف عینی جملات کوتاه و واضح باشن خیلی بهتره

تکون نباید بخوره

اشک نه

خواندن نه

صدا؟ نه عزیزم باید ثابت مثل یه عکس یل محسمه
اینو باید توصیف کنی

خب این همون تمرینی بود که گفتم از یه شخص که ازش متنفرین بنویسین؟ که یه گوشه فیگور گرفته و نشسته؟
این برای اکسپرسیونیستی یه شخص فرعی خیلی خوب و عالی بود
کسی که ازش متنفرین باید جوری توصیفش کنین که این حس تنفر شما با دیدن فرد با مخاطب منتقل بشه عزیزم♥️
اگه بازم متوجه نشدی بقیه دفتر تمرین ها رو ببین، با توجه به تمرین هر نفر جدا براش توضیح دادم
چشم دوباره می‌نویسم
عزیزم من
تعادل اولیه و ثانویه رو متوجه نشدم میشه بیشتر توضیح بدی یا یه مثال بزنی؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
مدیر بازنشسته
Jun
9,056
24,710
238
وضعیت پروفایل
مَن؛ نقآشِ بومِ کوچَک 🎨
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Sep
79
192
53
وضعیت پروفایل
به راستی من کیستم؟
همیشه همان جا نشسته، انگار آن صندلی چوبی مال پدرش است. موهای مش شده‌اش را نیمه‌ی چپ صورتش ریخته، طوری که چشم بادامی و نیمی از بینی عملی‌اش را پوشش داده!
رنگ واقعی صورت گردش را با آن چند کیلو کرم پودری که زده هرگز نخواهی فهمید. چشم‌های خاکستری خمارش را به صفحه گوشی دوخته و ل*ب‌های کلفت مزین شده به ر*ژ قرمزش چون ناخن بلند بنفش رنگش روی اعصابت خط می‌اندازد.
لبش را همانند گوش از شال بیرون زده‌اش سوراخ کرده که حلقه‌ای به آن آویزان است.
انتهای هدست فری سفید رنگی که حفره‌‌ی گوشش را پوشانده به جیب مانتو کوتاهش می‌رسد که رنگ جیغش موهای تنت را سیخ می‌کند و سرت را درد می‌آورد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Sep
79
192
53
وضعیت پروفایل
به راستی من کیستم؟
تمرین دوم

آثاری از تمدن در این چهاردیواری زیر راه پله دیده نمی‌شود، عملاً می‌توان از آن به عنوان یک زندان مخوف استفاده کرد چرا که جز یک در آهنی دو متری هیچ منفذی برای عبور هوا در آن وجود ندارد، اگر در آن را ببندی چند روز طول می‌کشد تا فضای آن دوباره قابل استفاده شود.
شکاف‌هایی که با تعمیر نشدن دیوار بین بلوک‌ها ایجاد شده خانه‌ی امنی را برای سوسک و مارمولک‌ها ساخته که برای ورود باید تمام حواست را معطوف به دیوار کنی تا از ترس سکته نکنی!
سه کنج دیوار درست همان جایی که فرچه قدیمی مدت‌هاست انتهای آن تکیه زده عنکبوتی لانه ساخته که اثری از خودش در هیچ کجای این مکان پنج متری نیست.
لامپ رشته‌ای که پریز برقش بیرون کنار در نصب شده درست بالای کاسه توالت قرار دارد که همیشه مگسی دور آن می‌چرخد؛ اگر روزی لامپ از سرپچ رها شود قطعاً در سیاه چاله مرگ فرو خواهد رفت.
شیر آب متصل به دیوار همیشه چکه می‌کند از این روی آفتابه که سخت می‌توان فهمید رنگش قرمز بوده پر از آب است و نیازی نیست وقتت را صرف پر کرده آن کنی و شاید این تنها مزیت این مکان است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Sep
79
192
53
وضعیت پروفایل
به راستی من کیستم؟
تمرین جعبه
کار هر روزم همین است در این پیاده‌رو که موازی با جاده و پارک متروکه است قدم می‌زنم، این سکوت را گاهاً ماشینی که راهش را به این سو گم کرده می‌شکند.
پاییز برگ‌هایش را روی سنگ‌فرش‌ها بر جای گذاشته، هرازگاهی از روی شیطنت روی برگ‌ها می‌پرم چشمم دو دو می‌زند تا استخوان برگ بزرگی را زیر کتونی‌های سفیدم له کنم که مکعب مشکی رنگی بر روی چمن‌های تزیین شده به برگ‌های سوزنی شکل نگاهم را می‌دزدد. شیطنت از سرم می‌پرد و با گام‌های کوتاه اما سریع به آن نزدیک می‌شوم، نگاهی به سر و ته پیاده رو می‌اندازم، جز کلاغ‌های نشسته بر درخت چنار کنار جدول، چشم هیچ‌کس به من نیست!
کنارش می‌نشینم رنگ مشکی ماتش به پاپیونی که با ربان قرمز درست شده بیشتر دامن می‌زند و تمام حواسم را معطوف به خودش کرده، دقیق‌تر می‌شوم قسمتی از درش نیمه باز است دوباره نگاهی به اطراف می‌اندازم و وقتی کسی را در آن حوالی نمی‌بینم به خودم اجازه و دست دراز می‌کنم تا راز جعبه را کشف کنم؛ دو سانت مانده به جعبه‌ای که حالا فهمیده‌ام گره‌ی یک طرف ربانش باز شده یک تکان از سوی او مرا می‌ترساند و با جهشی از آن دور می‌شوم. از پیچی که به خیابان اصلی می‌رسد می‌گذرم در ذهنم یک گربه کوچک که درون جعبه آرام خوابیده پررنگ می‌شود؛ باسرعت راه رفته را باز می‌گردم اما هر چه اطراف را نگاه می‌کنم پیدایش نمی‌کنم انگار کسی گربه مرا همراه با جعبه‌اش برده!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
مدیر بازنشسته
Jun
9,056
24,710
238
وضعیت پروفایل
مَن؛ نقآشِ بومِ کوچَک 🎨
تمرین جعبه
کار هر روزم همین است در این پیاده‌رو که موازی با جاده و پارک متروکه است قدم می‌زنم، این سکوت را گاهاً ماشینی که راهش را به این سو گم کرده می‌شکند.
پاییز برگ‌هایش را روی سنگ‌فرش‌ها بر جای گذاشته، هرازگاهی از روی شیطنت روی برگ‌ها می‌پرم چشمم دو دو می‌زند تا استخوان برگ بزرگی را زیر کتونی‌های سفیدم له کنم که مکعب مشکی رنگی بر روی چمن‌های تزیین شده به برگ‌های سوزنی شکل نگاهم را می‌دزدد. شیطنت از سرم می‌پرد و با گام‌های کوتاه اما سریع به آن نزدیک می‌شوم، نگاهی به سر و ته پیاده رو می‌اندازم، جز کلاغ‌های نشسته بر درخت چنار کنار جدول، چشم هیچ‌کس به من نیست!
کنارش می‌نشینم رنگ مشکی ماتش به پاپیونی که با ربان قرمز درست شده بیشتر دامن می‌زند و تمام حواسم را معطوف به خودش کرده، دقیق‌تر می‌شوم قسمتی از درش نیمه باز است دوباره نگاهی به اطراف می‌اندازم و وقتی کسی را در آن حوالی نمی‌بینم به خودم اجازه و دست دراز می‌کنم تا راز جعبه را کشف کنم؛ دو سانت مانده به جعبه‌ای که حالا فهمیده‌ام گره‌ی یک طرف ربانش باز شده یک تکان از سوی او مرا می‌ترساند و با جهشی از آن دور می‌شوم. از پیچی که به خیابان اصلی می‌رسد می‌گذرم در ذهنم یک گربه کوچک که درون جعبه آرام خوابیده پررنگ می‌شود؛ باسرعت راه رفته را باز می‌گردم اما هر چه اطراف را نگاه می‌کنم پیدایش نمی‌کنم انگار کسی گربه مرا همراه با جعبه‌اش برده!
سلام عزیزم
ممنون که تمرین رو انجام دادی♥️
لطفا تاپیک گفتگو رو چک کن من یه ویس گذاشتم از یه توضیح کلی، اونو گوش بده و دفتر تمرین بقیه بچه ها هم اگه فرصت کردی ببین چون ایرادات شبیه هم هست و انگار کسی زیاد به بعضی صحبت‌ها توجه نکرده?
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاربر انجمن
کاربر انجمن
Sep
79
192
53
وضعیت پروفایل
به راستی من کیستم؟
سلام عزیزم
ممنون که تمرین رو انجام دادی♥️
لطفا تاپیک گفتگو رو چک کن من یه ویس گذاشتم از یه توضیح کلی، اونو گوش بده و دفتر تمرین بقیه بچه ها هم اگه فرصت کردی ببین چون ایرادات شبیه هم هست و انگار کسی زیاد به بعضی صحبت‌ها توجه نکرده?
سلام
عزیز دلم من ویس و پیدا نکردم?
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا