ساعتدار:
- فکر کنم بهشت و جهنم همینه دایانا. ما خیلی وقته مُردیم. تو تا ابد در آرامش و آسودگیای. دیگه هیچ رنجی نمیکشی، از زیر اون همه خاک نه زخمی نفوذ میکنه که اذیتت کنه نه حتی اخمی میتونه رد شه که بین ابروهات بیاد. و من... بچگیهام بهم میگفتن وقتی بری جهنم تا ابد اونجا میسوزی و نمیمیری، میدونی؟ به نظرم خیلی مضحک میاومد. با خودم میگفتم مگه میشه آدم رو بندازن توی آتیش و بدبختی و نمیره؟! انگار میشه دایانای عزیز... من سالهاست دارم اینجا تو رو میبینم و سرم میسوزه، معدم میسوزه، چشمهام میسوزن، قلبم میسوزه... تک تک نقاط بدنم طوری میسوزه که انگار توی بزرگترین آتیش دنیا انداختنم... ولی نمیمیرم. نمیمیرم دایانای زیبای من...
اول امتیاز مسابقه قبلیو بدین تا شرکت کنم - رویاپردازی فقط به حسرتهایم میافزاید. من خیلی وقت است که مردهام؛ یک مرده نمیتواند مانند بقیه بخندد یا گریه کند. یک مرده فقط میتواند انسانها را تماشا کند.
- تو الان ناراحتی، پس یعنی هنوز اندکی احساس برایت باقی مانده است، مثل قطرات شیرکاکائویی که انتهای ظرف باقی میمانند و هیچکس نمیتواند آنها را ببلعد. در ضمن، مگر خودت نگفتی فقط یک جواهر شکسته داری؟ اگر فکر میکنی هنوز تکهای جواهر برایت مانده، یعنی تو نمردهای.
سخته برام ولی... باشه، میاد عضوی از بدنت رو که اگه کار نکنه رو اسیر میکنه که بدون خودش و وجودش کار نکنه تا همیشه محتاج باشی؛ وقتی به هدفش میرسه ترکت میکنه تا عضو مهم بدنت از حرکت کار کردن بایسته و به پاهاش بیفتی تا بیاد و جون دوباره بهت بده... ولی عضوی که براش بیقرار شده رو قبول نمیکنه. همینه که قلبت برای همیشه میشکنه... .