تازه چه خبر

خوش آمدید به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان

برای دسترسی به تمام امکانات انجمن و مشاهده تمامی رمان ها ثبت نام کنید

رمان در حال ترجمه آقای مرسدس| Stone Heartکاربر انجمن کافه نویسندگان

آیا از ترجمه این اثر راضی هستید؟

  • بله

    رای: 3 100.0%
  • خیر

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    3

Stone Heart

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
عضویت
20/6/20
ارسال ها
1,337
امتیاز واکنش
3,826
امتیاز
133
محل سکونت
...
وضعیت پروفایل
...
ناظر: @DoNyA♡Gh


نویسنده: استیفن کینگ
نام انگلیسی: MR.MERCEDES

ژانر: جنایی
مترجم:
Stone Heart




خلاصه:

آقای مرسدس داستان قاتل دیوانه‌ای به نام بردی هارتسفیلد را روایت می‌کند که با فرستادن نامه‌ و ایمیل، در حال آزار و اذیت یک مامور پلیس بازنشسته به نام بیل هاجز است. این پلیس سابق، در ادامه تصمیم به مبارزه می‌گیرد و دست به هر کاری (حتی خلافکارانه) می‌زند تا قبل از اینکه او مرتکب قتل دیگری شود، جلویش را بگیرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

HADIS.HPF

معاونت اجرایی بازنشسته
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
عضویت
22/5/20
ارسال ها
7,309
امتیاز واکنش
36,567
امتیاز
268
سن
26
محل سکونت
کرج
A9039D81-0200-46DB-80D1-A6707B78EF7E.jpeg

مترجم عزیز، ضمن خوش‌‌آمد گویی و سپاس از انجمن کافه نویسندگان برای منتشر کردن رمان ترجمه‌ شده‌ی خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ ترجمه‌ی خود قوانین زیر را با دقت مطالعه فرمایید.

قوانین تالار ترجمه

برای درخواست تگ، بایست تاپیک زیر را مطالعه کنید و اگر قابلیت‌های شما برای گرفتن تگ کامل بود، درخواست تگ‌‌ترجمه دهید.

درخواست تگ برای رمان در حال ترجمه

الزامی‌ست که هر ترجمه، توسط تیم نقد رمان‌های ترجمه شده؛ نقد شود! پس بهتر است که این تاپیک را، مطالعه کنید.

درخواست نقد برای رمان در حال ترجمه

برای درخواست طرح جلد رمان ترجمه شده بعد از 20 پارت، بایست این تاپیک را مشاهده کنید.

درخواست جلد

و زمانی که رمان ترجمه‌ی شده‌ی شما، به پایان رسید! می‌توانید در این تاپیک ما را مطلع کنید.

اعلام اتمام رمان ترجمه شده
موفق باشید.

|کادر مدیریت کافه نویسندگان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Stone Heart

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
عضویت
20/6/20
ارسال ها
1,337
امتیاز واکنش
3,826
امتیاز
133
محل سکونت
...
وضعیت پروفایل
...
9-10 آوریل 2009
اوگی اودنکرک دارای یک داتسون 1997 بود که علی رغم مسافت پیموده شده زیاد هنوز هم خوب کار می کرد ، اما بنزین مخصوصاً برای مردی که بی کار بود گران بود و مرکز شهر در آن طرف شهر بود ، بنابراین تصمیم گرفت با آخرین اتو*بو*س شب بره.
او ساعت یازده بیست دقیقه پیاده روی خود را در حالی که کیسه خواب به پشت بود و کیسه خواب پیچیده اش را زیر یک بازو اش گذاشته بود. او فکر کرد که از کیسه پر شده توسط سه خوشحال خواهد شد.
شب مه آلود و خنکی بود. راننده هنگام پایین آمدن گفت:
- موفق باشی، مرد.
فقط او نبود. وقتی اوگی به بالای درهای وسیع و شیب دار که به سالن اجتماعات بزرگ منتهی می شد رسید، او عده ای از حداقل دوازده نفر را دید که در حال حاضر در خارج از درجه درب ها منتظر هستند ، برخی از آنها ایستاده و بیشتر نشسته اند. پست هایی که با زرد پوشیده شده است "نوار عبور نکن" تنظیم شده است ، ایجاد یک گذرگاه پیچیده که دو برابر به خود بود .
اوگی با این موارد از سالن های سینما و بانکی که در حال حاضر بیش از حد جذب شده بود آشنا بود و هدف را می فهمید: جمع کردن هرچه بیشتر افراد در یک فضای کوچک که ممکن است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Stone Heart

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
عضویت
20/6/20
ارسال ها
1,337
امتیاز واکنش
3,826
امتیاز
133
محل سکونت
...
وضعیت پروفایل
...
همانطور که به پایان آن پایان نامعلوم ، نزدیک می شود از متقاضیان کار ، آوی از دیدن اینکه زن در انتهای صف یک کودک خوابیده در یک حامل پاپوس دارد ، هم متعجب و مأیوس شد. گونه های کودک از سرما برافروخته شد. هر بازدم با یک جغجغه ضعیف همراه بود. زن برخورد نفس اوگی را شنید و برگشت.
او به اندازه کافی جوان و زیبا بود با سیاهی سیاهی زیر چشمانش روی پای او یک کیف دستی لحافی کوچک بود. اوگی فکر می کرد این یک پرستار مواظبت از نوزاد است.
اوگی: "سلام ،"
او گفت. "به باشگاه پرندگان زودرس خوش آمدید."
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Stone Heart

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
عضویت
20/6/20
ارسال ها
1,337
امتیاز واکنش
3,826
امتیاز
133
محل سکونت
...
وضعیت پروفایل
...
. من اخیراً بودم
کوچک شدن روشی است که قرن بیست و یکم می گوید من کنسرو شدم. "او با او لرزید. او یک محکم خوب ، محکم ، کمی ترسو بود." "من جانیس کری هستم ، و بسته کوچک شادی من پتی است." حدس می زنم من هم کوچکتر شدم. من یک خانه دار برای یک خانواده خوب در شکر ارتفاعات بودم. او ، خانه ، دارای یک نمایندگی فروش اتومبیل است. "
اوگی برنده شد. جانیس سرشو تکون داد.
- اوگی: "می دانم. او گفت كه متاسف است كه اجازه دادم ، اما آنها مجبور شدند كمربندهای خود را ببندند." اوگی با فکر گفت: "بسیاری از اینها در جریان است." "آیا کسی را پیدا نکردید که کودک را در آغو*ش بگیرد؟" کسی اصلاً؟ "من مجبور شدم او را بیاورم." او فکر می کرد که جانیس کری نباید ذهن زیادی داشته باشد
خواننده می داند که چه فکر کرده است "هیچ کس دیگری وجود ندارد. به معنای واقعی کلمه هیچ دختری در خیابان حتی اگر بتوانم به او پول بدهم نمی تواند تمام شب بماند و نمی توانم. اگر نمی توانم کاری پیدا کنم ، نمی دانم" چه کاری میخواهیم انجام دهیم؟"
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Stone Heart

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
عضویت
20/6/20
ارسال ها
1,337
امتیاز واکنش
3,826
امتیاز
133
محل سکونت
...
وضعیت پروفایل
...
- والدین شما نمی توانند او را ببرند؟"
اوگی پرسید: "آنها در ورمونت زندگی می کنند. اگر من نیمه مغز داشتم ، پتی را می گرفتم و به آنجا بروید زیباست. فقط آنها مشکلات خود را دارند. بابا می گوید خانه آنها زیر آب است. نه به معنای واقعی کلمه ، آنها در رودخانه یا هر چیز دیگری نیستند ، این یک چیز مالی است. " آوی سری تکون داد. اتفاقات زیادی نیز وجود داشت. چند ماشین در حال بالا آمدن از خیابان مارلبورو ، جایی که بودند اوگی از اتو*بو*س پیاده شده بود. آنها به سمت چپ چرخیدند ، به دشت وسیع و خالی پارکینگ که بدون شک فردا با روشنایی روز پر می شود. . .
هنوز ساعت ها قبل از اولین نمایشگاه سالانه شغلی شهر درهای خود را باز کرد. هیچ کدام از ماشین ها جدید به نظر نمی رسیدند. رانندگان آنها پارک کردند و از بیشتر آنها سه یا چهار متقاضی کار پیدا شدند که به سمت درهای خیابان حرکت می کردند سالن اجتماعات آویی دیگر در انتهای خط نبود. تقریباً به اولین سوئیچ برگشت رسیده بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Stone Heart

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
عضویت
20/6/20
ارسال ها
1,337
امتیاز واکنش
3,826
امتیاز
133
محل سکونت
...
وضعیت پروفایل
...
وی گفت: "اگر بتوانم شغلی پیدا کنم ، می توانم یک مأمور نشستن هم پیدا کنم." "اما برای امشب ، من و پتی فقط باید آن را بخوریم." کودک به سرفه خفیفی مبتلا شد که اوگی از آن مراقبت نکرد ، پاپوز را بهم زد و دوباره مستقر شد. حداقل بچه جمع شد حتی دستهای کوچک نیز روی دستهای او بود. اوگی با ناراحتی به خودش گفت بچه ها بدتر زنده می مانند. او به فکر کاسه غبار ، و رکود بزرگ بود. خوب ، این یکی به اندازه کافی برای او عالی بود. دو سال پیش همه چیز خوب شده بود. او دقیقاً بزرگ در هود زندگی نکرده بود ، اما زندگی کرده بود درآمد خود را تأمین می کند ، در پایان بیشتر ماه ها کمی مانده است. حالا همه چیز به گه تبدیل شده بود. آنها کاری برای پول کرده بودند. او آن را درک نکرد. او یک هواپیمای بدون سرنشین اداری در بخش حمل و نقل حمل و نقل دریاچه های بزرگ بوده است و آنچه در مورد او می داند فاکتورها و استفاده از رایانه برای هدایت وسایل از طریق کشتی ، قطار و هوا بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8