- چیزی شده؟ سرش را کمی کج کرد و گفت: - حتماً باید چیزی بشه که نگاهت کنم؟! نفس عمیقی کشیدم و به سمتش خم شدم، انگشت اشارهام را بالا آوردم و گفتم: - ببین... . انگشتم را گرفت و گفت: - نه تو ببین؛ من هر طور دلم بخواد بهت نگاه میکنم، هروقت که...