تازه چه خبر

خوش آمدید به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان

برای دسترسی به تمام امکانات انجمن و مشاهده تمامی رمان ها ثبت نام کنید

مشــاوره علائم نگارشی، دیالوگ نویسی، مونولوگ نویسی، ارتقای سطح قلم، پردازش توصیفات و احساسات

  • شروع کننده موضوع سادات.۸۲
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 188
  • پاسخ ها 11

ساعت دار

سرپرست بخش ادبیات + مدیر تالار کافه ژورنال
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
مدیر رسـمی تالار
نویسنده رسمی
کاریکلماتوریست‌
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
تیم تگ
منتقد انجمن
مشاور انجمن
ژورنالیست انجمن
گوینده انجمن
مقام‌دار آزمایشی
برترین‌ مقام‌دار سال
عضویت
7/4/21
ارسال ها
1,669
امتیاز واکنش
7,444
امتیاز
148
سن
14
وضعیت پروفایل
نمی‌تونی من رو نبینی
خیلی برام سخته که بخوام اولین رمانم رو توی این ژانر شروع کنم، ایده توی ذهنم رو دوست دارم اما احساس میکنم با سبک عاشقانه شروع کنم بهتر باشه بعد ها شاید قلمم قوی تر بشه
اگر چیز جدیدی نوشتم که به نظرم خوب بود برای شما بفرستم؟
بله حتما
توی همین تاپیک بفرستید
 

Mim_mah

کاربر انجمن
کاربر انجمن
عضویت
8/2/24
ارسال ها
8
امتیاز واکنش
6
امتیاز
3
عنوان: دیازپام
ژانر: درام _ عاشقانه
نویسنده : ژرویرا

پا برهنه در میان صحرای غمم گم گشته ام. میدوم، میدوم به دنبال خوشبختی؛ هر چه میبینم سراب است. تشنه آرامش ام. اندام رعنایت را از دور مینگرم. آیا تو هم سرابی؟ یا جویبار زلال زندگانی؟
میخواهم تکیه گاهم باشی. بار سخت روز هایم را سبک کنی و در آغوشم بگیری اما؛ آنقدر دویدم که نای آمدن ندارم، تو دستم را بگیر.




شب هنگام است و خواب به چشم های خسته اش نمی آید، ذهنی که غوغا از جنگ و جدال روزانه است. شب ها به رخت خواب می آید و بار سخت روزش را به زمین می گذارد اما قلبش همچنان سنگینی میکند. نور نقره ای ماه از گوشه پرده سرک میکشد و کمی خانه تاریک را روشن می کند. با خودش می گویید(کاش کسی بود که دست کمکی به من برسونه) غلت زد و پتو را دور خودش پیچید. ناگهان صدای کش دار و م*ست گونه ای اسمش را فریاد زد: ماهک، مـــاهک
ابرو های ماهک در هم رفت و چشم هایش را روی هم فشرد
دوباره صدا ولی این بار بلند تر به گوش رسید: ماهک دِ بیا دیگه
ماهک با ناراحتی پتویش را پرت کرد و بلند شد. با قدم های محکم و عصبانی در خانه را باز کرد و فریاد زد:بله بابا؟ نمیزاری بخوابم؟
مخاطب حرفش لبه حوض نشسته بود و قدری خم شده بود که هر لحظه ممکن بود بیافتد، لبخند کش داری زد و گفت: برام میوه بیار بابا جون، نمیتونم تکون بخورم.
ماهک سریع به سمت پدرش رفت و زیر شانه اش را گرفت، با ناراحتی گفت: چقد قرص خوردی؟ این لامصبارو ول نمیکنی؟ الان اگه بیوفتی چیکار کنم؟
پدرش او را هول داد و با عصبانیت فریاد زد:اه، چقد غر میزنی. یه میوه خواستیما بابا.
حال این روز های پدرش برای ماهک اصلا قابل تحمل نبود. شب ها تا جایی که می توانست قرص می خورد و آن پدر مهربان تبدیل به بد عنق ترین انسان روی زمین می شد.
ماهک رو به روی پدرش ایستاد و با نگاهی سرشار از غم گفت: گاهی اوقات به این فکر میکنم که بزارم برم، راحت شم از دستت.
پدرش در حالت مس*تی و گیجی گفت:د خب برو، مگه جلوتو گرفتم. وجودت تو زندگیم جز بدبختی چی داشته؟ از وقتی تو اومدی زندگی من و مادرت خر*اب شد.
ماهک ناباورانه به پدری که تمام روز از او نگه داری میکند و شب ها اینگونه متهمش می کند خیره شد. انقدر از این حرف ها شنیده بود که دیگر برایش عادی و کسل کننده بود.
زیر شانه پدرش را گرفت و او را به سختی بلند کرد. وزن سنگینش ک*مر ماهک را آزار می داد اما چاره ای نداشت. به سختی او را به حصیر روی ایوان رساند، آرام پدرش را زمین گذاشت و ملحفه ای رویش کشید.
دو گوی مشکی چشم هایش در میان رگه های سرخ خون دیدنی بود .دلش می خواست برای مدتی از این جهان محو شود. از روی ایوان نخی سیگار از بسته پدرش برداشت و با فندک صورتی رنگ آن را روشن کرد. احساس می کرد هر نخ سیگار قدری از عمرش کم می کند و همین تسکینی بر وجودش بود.
دود سنگین سیگار بر مخمل سیاه شب درست مثل مه در شبی سرد و برفی بود.
ماهک درست مثل ماه آسمان زیبا و پر نور بود، اما اطرافش خالی از ستاره های پر زرق برق.
سیگارش را روی زمین انداخت و با پنجه پایش چند بار آتشش را لگد کرد.
صدای خرو پف پدر توجه اش را به خود جلب کرد. به سمتش برگشت و با نگاهی خنثی گفت: هفتاد تا پادشاه خوابه. منم برم بخوابم.
دست بر زانو هایش نهاد و بلند شد تا به سمت رخت خوابش، جایی که قدری برایش امن بود برود.
روی تشک گل گلی نخی دراز کشید و خنکی آن را لم*س کرد. پتویش را در بغلش مچاله کرد و ذهنش را به دنیای رویا های شیرین باز کرد.
پنجه طلایی خورشید تابستان از میان پنجره سرک می کشید و چشم های ماهک را از سیاهی شب دور می کرد. ماهک آرام آرام چشم هایش را باز کرد. چشم چرخاند تا ساعت را ببیند، ساعت ده بود. پدرش را با گیجی صدا زد و جواب شنید: جانم دختر قشنگم. برایش این رفتار های تلخ شب و مهربانی صبح عادی شده بود، درست مثل مردی که م*ست زن و بچه هایش را زیر بار کتک میگیرد و وقتی مس*تی اش پرید آن ها را عاشقانه دوست می دارد.
از اتاقش بیرون رفت و پدرش را دید که روی مبل نشسته و تمامی چهره اش را دود سیگار پوشانده.
با چشم نیمه باز گفت: بابا گرسنت نیست؟
پدرش ل*ب زد: آره عزیزم، برام صبحانه میاری؟
ماهک سرش را به نشانه تایید تکان داد و به سمت آشپزخانه درهم ریخته رفت. نان تست را روی سینی گرد با طرح قهوه گذاشت و خامه و کره رویش چید.
به سمت حال رفت و واکر را کنار زد تا هم سینی را روی میز بگذارد هم بنشیند.
پدر لبخندی زد و تشکر کرد.
ماهک خیره به صورت پدرش بود‌؛ با آنکه شصت و سه سال دارد اما چهره اش زیباست. ابرو های مشکی و پر، چشم های گرد و قهوه ای، بینی کشیده و زیبا و ل*ب های درشتی که حالا رنگ باخته بود. ماهک بیشتر شبیه مادرش بود و از این اتفاق بیزار بود!
پدرش همانطور که با چاقو تمام سطح نان را آغشته به خامه می کرد گفت : دخترم دعا کن من زودتر عمل کنم لگنم خوب بشه دیگه احتیاج نیست هیچکاری کنی، دیگه اذیت نمیشی حتی ظرفارم من میشورم.
لبخندی ملایم زد و گفت: بابا، تو قرص نخوری برای من کافیه.
چشم های پدر به غم گردید و با مکث طولانی ل*ب زد: وقتی میخوام بخوابم فکرای مزاحم آزارم میده، دلم میخواد وقتی چشمامو روی هم میزارم برم و چیزی حس نکنم.
ماهک چیزی نگفت چون بحث با پدرش بی فایده بود اما در دلش همیشه یک سوال بود که بی جواب مانده بود( پس من چی؟)


_میلاد... میلاد؟
پلک هایش از صدایی که می شنید لرزید و آرام از هم باز شد. کم کم تاری دیدش رفت و واضح کسی که رو به رویش ایستاده بود را دید. دوستش ایرج، پرستار بخش اورژانس بود که او را صدا میزد:پسر همینجوری با گردن کج خوابیدی اینجا که چی بشه؟
میلاد با چشم های سرخ از خستگی زل زد به ایرج و با اضطراب پرسید: حالش چطوره؟
ایرج که نگاه های ملتمس او را دید دست به ک*مر شد و با آرامش گفت: نگران نباش، به icu منتقل شد. بلند شو برو خونه مادرت فعلا باید بستری بمونه..دست بر شانه میلاد گذاشت... هرموقع به بخش منتقل شد قطعا بهت خبر میدم. نگران هیچی نباش خودم اینجا مواظبشم.
میلاد لبخندی به صورت ایرج پاشید و تشکر کرد.
 
آخرین ویرایش:

Who has read this thread (Total: 0) View details

shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8