هیچکس از من نپرسید؛
از زمانی که
چشمهایم دنبال دنیا دوید،
آوارگی،
بر دوشم لانه کرد.
هرگز نشنیدم نغمهی آزادی پرواز را
وقتی، نان و آبمان را غارت کردند
هرگز در خانهی دوستی را نزدم
وقتی گوشهایمان،
ترسان از صدای آژیر حرف نمیزدند
هیچ کس از من نپرسید؛
در و پنجرههایمان بسته ماندند
و هرگز
انگشتانم بر هیچ قلبی،
اثری بر جای نگذاشت...
از زمانی که
چشمهایم دنبال دنیا دوید،
آوارگی،
بر دوشم لانه کرد.
هرگز نشنیدم نغمهی آزادی پرواز را
وقتی، نان و آبمان را غارت کردند
هرگز در خانهی دوستی را نزدم
وقتی گوشهایمان،
ترسان از صدای آژیر حرف نمیزدند
هیچ کس از من نپرسید؛
در و پنجرههایمان بسته ماندند
و هرگز
انگشتانم بر هیچ قلبی،
اثری بر جای نگذاشت...
آخرین ویرایش توسط مدیر: