شروع کتاب موپاسان با یک تغییر مهم همراه است. ژان اکنون آماده است که صومعه را ترک کرده و سرانجام برای همیشه آزاد باشد به گونهای که انگار قبل از آن هرگز دنیا را ندیده و زندگی نکرده است. آماده است که طعم خوشیهایی را بچشد که دیری آرزویشان را داشت. زندگی او تازه شروع شده و در پی کشف اسرار آن است.
در همین ابتدای کتاب خواننده متوجه میشود که نویسنده تاکید زیادی بر روی کمله آزادی دارد و از او نیز انتظار دارد این کلمه و مفهوم آن را در ذهن ژان به خوبی درک کند و مهمتر از همه بداند ژان در پی چیست. خواننده باید متوجه باشد که ژان، سرشار از زندگی است.
بارون، پدر ژان، نجیبزادهای است فیلسوفمآب و آزادمنش که برای تربیت ژان بسیار وقت گذاشته و با سختگیری هرچه تمامتر به فکر آینده دخترش است. او دختر زیبایش را تا ۱۷ سالگی منزوی کرد تا فرزندی پاکدامن تحویل بگیرد و با اشعار حکیمانه پرورش دهد. بارون میخواست: «در کشتزارها و اراضی حاصلخیز، روحش را بارور کند و با مشاهده عشق پاک، عاطفه جانوران و راه و روش بیدغدغه زندگی، نادانی از وی بزداید.»
اکنون شاداب و سرشار از نیروی حیات و میل به نیکبختی، پذیرای هرگونه شادمانی و اتفاقات خوبی بود که روحش در روزهای پرملال و شبهای دراز امیدوارانه مرورشان کرده بود. (کتاب یک زندگی اثر موپاسان – صفحه ۳)
دنیا! این همان چیزی بود که ژان میخواست بشناسدش. (کتاب یک زندگی اثر موپاسان – صفحه ۴۵)
در طرف مقابل اما زندگی چندان خوشچهره به نظر نمیرسد. در همان روزی که ژان به اصطلاح آزاد شد، هوا گرگ و میش است و باران با شدت و حدت میبارد. ناملایمات زندگی از همین ابتدای داستان نیز مشخص است. نویسنده نیز با تاکید بیش از اندازه به نحوی تلاش دارد خوشخیالی و خام بودن ژان را نشان دهد. گویی گرگی در انتظار ژان است تا وارد زندگی شود و ناملایمات را به او نشان دهد.
اما شخصیت اصلی آزاد و رها است. به هنگام زندگی و خوشی، انسان نمیتواند دست از شادی بردارد چرا که شاید در آینده سختی پیش بیاید. سرزندگی در رفتار و منش ژان به وضوح دیده میشود و نویسنده نیز از کلمات مناسب برای نشان دادن این موضوع استفاده میکند. به عنوان مثال وقتی همه از کالسه پیاده میشوند، او از کالسه پایین میپرد، وقتی دیگران به باران نگاه میکنند او دستش را دراز میکند تا باران را احساس کند و اگر دستش پر از آب شود آن را مینوشد. از همین رفتارهای ساده و کوچک به خوبی میتوان عطش او براش کشف زندگی درک کرد و همراه با او هیجانزده شد.
داستان کتاب به زیبایی و آرامی پیش میرود و ژان رفته رفته با اشراف زادهای آشنا میشود که میتواند عشق – از عناصر اصلی کتاب – را به او نشان دهد و ما هم در این مسیر همراه ژان هستیم تا ببینیم آیا ماندن در صومعه و دنیاندیده بودن بهتر است یا دنیا دیدن و پیچیدگیهایش.