"انجمن کافه نویسندگان"
#شب دهم
دوباره روضهی آخر خدا به خیر ڪند
دوباره داغ برادر خدا به خیر ڪند
دوباره بارش سنگ و دوباره پیشانی
حدیث تیر مڪرر خدا به خیر ڪند
#زیباترینهای کربلا
بخشی از زيبایی های وقايع کربلا ...!
✿ زيباترین خواهش یک زن ↯
همراه کردن زهير با امام حسین (ع) توسط همسرش
✿ زيباترين بازگشت ↯
توبه حر و الحاق به سپاه امام حسين (ع)
✿ زيباترين وفاداری ↯
آب نخوردن حضرت اباالفضل (ع) در شط فرات
✿ زيباترين جنگ ↯
نبرد حضرت علی اکبر (ع) با دشمن
✿ زيباترين واکنش ↯
پرتاب کردن سر وهب توسط مادرش به طرف دشمن
✿ زيباترين پاسخ ↯
احلیٰ مِن الْعَسَل جناب قاسم ابن الحسن(ع)
✿ زيباترين هديه ↯
تقديم عون و محمد به امام حسين (ع) توسط مادرشان حضرت زينب (س)
✿ زيباترين نماز ↯
نماز ظهر عاشورا در زير باران تير
✿ زيباترين جان نثاری ↯
حائل قرار دادن دست ها، توسط عبدالله ابن الحسن (ع) و دفاع از عمو
✿ زيباترين سخنرانی ↯
سخنرانی امام سجاد (ع) و حضرت زينب (س) در کاخ ظلم
?از همه زيبايى ها زيباتر، جمله «ما رأيتُ إلّٰا جميلاً» که حضرت زينب (س) حيدر وار بيان کرد. وقتی که یزید با کنایه از ایشان پرسید: خب, چه دیدی؟ و خانم جواب دادند: غیر از زیبایی چیزی ندیدم.
#حضرت عباس
آیا از همسر و بچه های " حضرت عباس " خبر دارید؟
?حضرت عباس(ع) تنها با یک زن ازدواج کردند. او لبابه دختر عبیدالله بن عباس بود. لبابه زنی بسیار شایسته پاکدامن و از خاندانی شریف بود. او از بهترین زنان زمانه خود و از محبان امام علی ع بود.دلبابه از حضرت ابوالفضل (ع) پنج پسر و یک دختر بدنیا اورد. لبابه در کربلا حضور داشت. یکی از پسران او بنام قاسم در کربلا شهید شد. خود او نیز اسیر شد. همراه با سایر اسرا زجر و شکنجه ها را تحمل کرد.
پس از ازادی اسرا او به مدینه برگشت. لبابه روز و شب گریه میکرد چندان که بیمار شد و در سن ۲۸ سالگی از دنیا رفت. خدای رحمتش کند. فرزندان او مدتی توسط مادربزرگ پاکشان ام البنین سلام الله علیها تربیت شدند اما اوهم دوسال بعد از واقعه کربلا از دنیا رفت و سرپرستی فرزندان به امام سجاد علیه السلام منتقل شد. گفتنی است هر گاه یکی از فرزندان حضرت عباس ع نزد امام سجاد ع می آمد اشک بر گونه های حضرت جاری می شد. هدیه کنید به پیشگاه مقدس قمر بنی هاشم حضرت ابوالفضل العباس(ع) صلواتی بر محمد و آل محمد.
?سید بن طاووس اقبال الاعمال ص ۲۸
میدونيد ضرب المثل«سرش بره قولش نمیره» از کجا اومده؟؟؟
روی دستش " پسرش " رفت ولی " قولش نَه "
نیزه ها تا " جگرش "رفت ولی " قولش نَه "
این چه خورشید غریبی است که با حال نزار
پای " نعش قمرش " رفت ولی " قولش نَه "
شیر مردی که در آن واقعه " هفتاد و دو " بار
دست غم بر " کمرش " رفت ولی " قولش نَه "
هر کجا مینگری " نام حسین است و حسین "
ای دمش گرم " سرش " رفت ولی " قولش نَه "
#واقعه عاشورا
امام حسین یه شب از دشمن مهلت گرفت که با خدا راز و نیاز کنن. به یارانش فرمود هرکسی که اینجاست فردا به شهادت میرسه. اگه کسی میخواد بره شبانه ازینجا دور بشه چون بلاشک شهید خواهد شد.
اولین کسی که گفت نه مولای من، ما با شما میمونیم عباس بود... و تک تک یاران با شور و حرارت این سخن حضرت ابوالفضل رو تایید کردن.
حتی به یکی از یارای امام حسین خبر رسید که پسرش رو زندانی کردن. حضرت فرمودن برو و به زندگیت برس. گفت اقاجان پدر و مادرم به فدات
من اومدم فدایی شما بشم، نخواه که برم...
یکی از غلامانی که با حضرت همراه شده بود، جون بود. امام فرمود: جون، من تورو ازاد کردم تو میتونی بری.
جون به گریه افتاد و گفت: مولا جان...
من سیاهم و بوی بدی دارم. اصل و نسبی هم ندارم. میخوام خونم با خون شما قاطی بشه. میخوام به واسطه فدایی شدن برای شما اصل و نسبی پیدا کنم و رویم سفید و بویم خوش بشه. من شمارو ترک نمیکنم....
صبح عاشورا جنگ با تیری که عمرسعد به سوی لشکر امام پرتاب کرد، شروع شد.
یاران امام و بنیهاشم مردانه جنگیدند و به شهادت رسیدند...
عصر شد...
پیکرهای نامرتب هرکدام به کناری افتاده...
امام یکه و تنها...
فریاد زد: هل من ناصر ینصرنی....؟
صدایی برنخواست...
دیگر مردی جز حسین(ع) نمانده بود تا از حرم آلالله دفاع کند...
لشکر دشمن، هنوز هم از شیرمردی چون حسین میترسید...
ناجوانمردها!
آخر یک نفر به چند هزار نفر؟؟؟؟?
جنگ تن به تن آغاز شد...
پس از لحظاتی، نانجیبی سنگی به پیشانی حضرت پرتاب کرد...
خون از پیشانی مبارک ایشان جاری شد...
حضرت پیراهن عربی را بالا داد تا خون پیشانی را پاک کند که به ناگاه حرمله تیری به قلب نازنین امام پرتاب کرد...
حضرت فرمود: بسم الله و بالله و علی ملة رسولالله....
#داستان
تا قبل از این هیچ تصور درستی ازش نداشتم.
که ینی چی
ینی چی اینکه این روضه خوونها که میگن:
ده سوار نعل اسبهاشون رو عوض کردند و بعد...
طبق معمول دوست نداشتم سوال توی ذهنم بیجواب بمونه.
ولی این دفعه فکر نمیکردم که پیِ جواب یه سوال رفتن اینقدر برام آزاردهنده باشه که قلبم تیر بکشه؛
شب عاشورا بود.
هنوز زمزمهی(عصر فردا بدنش زیر سم اسبان است...) روی ل*بام با هزار توی سرم یکی نشده بود،
که خودمو وسط یه مغازه آهنگری دیدم که حالا یراق آلات فروشی بود.
مغازهای ده یا دوازده متری که دور تا دور دیوارش پر از زین و یراق و رکاب و دهنه بود.
-وقتتون بخیر جناب نعل دارید؟
+بله، اسب تون چیه؟
با کلافگی گفتم: اسب، دیگه چه فرقی میکنه حالا...؟!
گفت: بله که فرق میکنه. منظورم اینه که نژادش چیه؟
جا خوردم... بیاختیار یه آه بلند از ته دلم کنده شد و بی معطلی گفتم: عرب...
از پشت میزش بلند شد.
رفت از بین نعلهاش بزرگترین نعل رو که از یه کف دست هم بزرگتر بود جلوم گذاشت.
و صورتشو تو هم کشید گفت:
اگه بالغ نباشه این اندازهاس فکر کنم..
از مغازه اومدم بیرون
تو دستام گرفتمش
یه جسم فولادی ضخیم که حتی توی دو تا دستامم جا نمیشد.
وزنش سنگینتر از اونی بود که نشون میداد
زمخت
خشن
با لبه های تیز و پر از زائدههای ریز
قلبم درد گرفت
عرق سرد به تنم نشست
نا از وجودم رفت
فقط چشام خیس شد
لبم چرخید به یه شعر:
گفتم به آب در دل زینب تکان نخور
حتی اگر حسین شود پایمال هم
یاد حرف روضهخون افتادم:
هر اسب عرب بالغ تقریبا به صورت میانگین ۳۵۰ تا ۴۰۰ کیلو وزن داره
لعنت به نعل
لعنت به نعل
لعنت به اسب
لشگرم ریخٺ بهم یاررشیدم برگرد
ناامیدم نڪن عباس،امیدم برگرد
نگران حرمم جان حسین زودبیا
حرف غارٺ شدن خیمہ شنیدم برگرد
#همه چیز دربارهی عباس
گذری بر زندگی و فضائل حضرت عباس بن اميرالمؤمنين عليه السلام:
?عباس (۲۶ - ۶۱ق)، مشهور به ابوالفضل و قمر بنیهاشم، فرزند امام علی علیهالسلام و ام البنین و سردار و پرچمدار سپاه امام حسین علیه السّلام در واقعه کربلا است. او در کربلا سقّای سپاه بود؛ از این رو، در بین شیعیان به «سقای دشت کربلا» معروف است
?حضرت عباس علیه السلام در ۴ شعبان سال ۲۶ق در مدینه به دنیا آمد. در دوران کودکی از پدرش تحصیل علم کرد و امام علی (ع) فرمود:
اِنَّ وَلَدِی العَبّاسَ زُقَّ العِلمَ زَقّاً؛
همانا فرزندم عباس در کودکی علم آموخت و به سان نوزاد کبوتر، که از مادرش آب و غذا میگیرد، از من معارف فرا گرفت.
?در مدت ۱۴ سال که با پدر زیست، همیشه و در همه حال در کنار پدر حضور داشت
ایشان در سال۳۷۷ق درجنگ صفین حضور داشت و سخنانی در توصیف شجاعت ایشان نقل شده است.
?کنیه و القاب
«ابوالفضل» مشهورترین کنیه عباس است. «ابوالقاسم» کنیه دیگر او است که از زیارت اربعین بر گرفته شده.
قمر بنیهاشم، #باب_الحوائج، طَیّار، سقّا پرچمدار و علمدار از القاب آن حضرت است
♦امام سجاد علیه السلام :«خدا عمویم عباس را رحمت کند، به راستی ایثار و جانبازی نمود، جنگ نمایانی کرد تا دستانش قطع شد و خود را فدای برادرش نمود. خداوند در برابر این فدارکاری - همانند عمویش جعفر طیار- دو بال به اوعنایت کرد تا به یاری آنها، همراه فرشتگان در بهشت پرواز کند. همانا عباس نزد خداوند تبارک و تعالی مقامی دارد که تمامی #شهیدان، در روز قیامت، بر او غبطه میخورند و رسیدن به آن مقام را آرزو میکنند.»
♦امام صادق علیهالسلام در توصیف عباس (ع):«بصیرت نافذ، بینش عظیم، ایمان بسیار، #جهاد در محضر امام حسین (ع)، جانبازی و ایثار، شهادت در راه امام خود، تسلیم در برابر جانشین رسول خدا (ص)، تصدیق امام زمانش، وفاداری، تلاش تا آخرین حد و....
♦همچنین در آغاز زیارتنامه ایشان میفرماید:«سلام بر تو ای بنده نیکوکار و فرمانبرِ خدا و پیامبر خدا(ص) و امیرالمؤمنین (ع) و حسن(ع) و حسین(ع)».
♦امام زمان علیه السّلام : «سلام بر ابوالفضل العباس، پسر امیرمؤمنان(ع)، آن که جان خود را نثار برادرش کرد، دنیا را وسیله آخرت خود قرار داد و فدای برادرش شد. او که نگهبان بود و بسیار کوشید تا آب را به ل*ب تشنگان حرم برساند و دو دستش در جهاد فی سبیل الله قطع شد.
خداوند قاتلان او، یزید بن رقاد و حکیم بن طفیل طائی را از رحمت خود دور سازد.»
? منابع روایات :خصال، ۱۴۱۰ق، ج۱، ص۶۸. اعیان الشیعه، ج۷، ص۴۳۰. کامل الزیارات، ۱۳۷۷ش، ص۷۸۶، بطل العلقمی، ج۲، ص۳۱۱
#داستان
رسول دادخواه خیابانی تبریزی معروف به حاج رسول تُرک، از عربدهکشهای تهران بود،اما عاشق امام حسین علیهالسلام بود.در ایام عزاداری ماه محرم شب اول، بزرگان و صاحبان مجلس محترمانه بیرونش کردند و گفتند: تو عرقخوری و آبروی ما را میبری!حاج رسول برگشت و داخل خانه رفت و خیلی گریه کرد و گفت: ناظم ترکها جوابم کرد، شما چه میگویی، شما هم میگویی نیا؟!
اول صبح در خانهاش را زدند، رفت در را باز کرد، دید، ناظم ترکهاست، روی پای حاج رسول تُرک افتاد و اصرار کرد بیا بریم، گفت: کجا؟! گفت: بریم هیئت! حاج رسول گفت: تو که من را بیرون کردی؟ گفت: اشتباه کردم، حاج رسول گفت: اگر نگویی نمیآیم! ناظم گفت دیشب در عالم رؤیای صادقانه دیدم، در کربلا هستم، خیمهها برپاست، آمدم سراغ خیمه سیدالشهداء علیهالسلام بروم، دیدم یک سگ از خیمهها پاسداری میکند، هر چه تلاش کردم، نگذاشت نزدیک شوم، دیدم بدن سگ است، اما سر و کله حاج رسول است، معلوم میشود امام حسین علیهالسلام تو را به قبول کرده است.
ناگهان حاج رسول شروع کرد به گریه کردن، آنقدر خودش را زد گفت: حالا که آقام من را قبول کرده است، دیگر گناه نمیکنم، توبه نصوح کرد، از اولیای خدا شد. شبی عدهای از اهل دل جلسهای داشتند، آدرس را به او ندادند، ناگهان دیدند در میزنند، رفتند در را باز کردند، دیدند حاج رسول است! گفتند: از کجا فهمیدی کلی گریه کرد و گفت: بیبی آدرس را به من داده است، شب آخر عمرش بود و رو به قبله بود گفتند: چگونهای!گفت: عزرائیل آمده، او را میبینم، ولی منتظرم اربابم بیاید.
#مداحی
«با نوای محمود کریمی»
[التماس دعا]