کارنامهی فیلمسازی پیکسار فراموشنشدنی و سرشار از جهانهای تخیلی و خیرهکننده است و همین ردهبندی این فیلمها را سخت میکند. اما این موضوع مانع منتقدان امپایر برای انتخاب بهترین انیمیشنهای پیکسار نشده است. در ادامه میتوانید فهرست انیمیشنهای پیکسار از بهترین تا بدترین را به انتخاب منتقدان امپایر بخوانید.
پیکسار با همان اولین تولیداتش برای خودش اعتبار زیادی دست و پا کرد. انیمیشنهای پیکسار از ابتدا تا امروز جزو خلاقانهترین آثار سینمایی محسوب میشوند و این استودیوی فیلمسازی درخشان توانسته راه خودش را خوب میان تماشاگران سینما و منتقدان باز کند.
از اواسط دههی نود که کارتون «داستان اسباب بازی» را نمایش دادند، پیکسار قواعد بازی را تغییر داد. آنها پیشگام استفاده از تکنولوژیهای جدید باورنکردنی شدند، اما هیچوقت توجهشان را به داستان و شخصیتها و خلاقیت هم از دست ندادند.
در سومین دههی استودیو و پیش از شیوع ویروس کرونا آخرین کارتون آنها به نام «به پیش» اکران شد و آخرین فیلمی بود که پیش از تعطیل شدن سینماها در صدر باکس آفیس قرار گرفت.
علیرغم چالش این انیمیشن با تکنولوژیهای جدید و تغییرات قابل توجهی که در لحن فیلمنامهی آن در طول تولید به وجود آمد «داستان اسباب بازی» نهایی بلافاصله تبدیل به یک فیلم کلاسیک شد. نه تنها سنگ بنا را برای انیمیشنهای سه بعدی که برای دو دهه بعد از آن همچنان رواج دارند گذاشت که فیلمی بود که همزمان هم برای بزرگترها و هم بچهها کارکرد داشت. محتوای فیلم و شخصیتپردازیها لایههای عمیقی پیدا میکرد. رفاقت دو نفرهی وودی و باز به علاوهی ضرباهنگهای عاطفی داستان همان چیزی است که در همهی کارهای پیکسار نمود پیدا کرد. این انیمیشن داستان دنیای اسباب بازیهای پسری به نام اندی بود که شهردار اسباب بازیهایش یک عروسک کابوی به نام وودی است تا این که عروسک تازهواردی به نام باز که فضانورد است محبوبیت وودی را به خطر میاندازد.
فیلمی که در سکوت شروع میشود و بدون دیالوگ پیش میرود و ناگهان تبدیل به یک ماجراجویی سریع علیه زمان میشود و علاوه بر همهی اینها فیلم رمانتیکی است. این انیمیشن درست مثل روبات قهرمانش دلربا و گرم است. روباتی که در جهنمی که انسانها درست کردهاند گیر افتاده و مواد مصرفی انسانها را که دور ریختهاند در فضا جمع میکند. فیلم ادای دینهایی با هالیوود دارد از جمله با قطعهی موسیقی «سلام دالی». بعد امید از راه میرسد. نه فقط وقتی که ایو سر و کلهاش پیدا میشود بلکه وقتی یک گیاه کوچک و نشانهای از حیات میان آن همه آشغال یافت میشود. فیلمی که در روایتش صریح و حتی گاهی خشن و به طرز عمیقی دوستداشتنی است.
حتی برای استودیوی مثل پیکسار که سرشار از ایدههای خلاقانه است، انیمیشنی مثل «درون بیرون» که در حقیقت اتاق فرمان پشت احساسات ما را به تصویر میکشد، مجذوب کننده و جذاب است. این فیلم مبدعانه و احساساتی و هوشمندانه است که داستان احساسات هوشمند را روایت میکند. در فیلم ما با احساس شادی، غم، خشم، نفرت و ترس یک دختر سیزده ساله به نام رایلی مواجه میشویم که به خاطر شغل پدرش از شهر خودشان به شهر دیگری رفتهاند. فیلم هر چه جلوتر میرود بامزهتر و عجیب و غریبتر میشود. مشاهدات شوخطبعانهی فیلم مثل سکانسی که داخل مغز پدر و مادر رایلی را نشان میدهد درجه یک است.
غیرممکن است دربارهی کارتون «بالا» حرف زد بدون این که به سکانس افتتاحیهی آن اشاره کرد. چکیدهی زندگی دو محبوب کارل و الی از بچگی تا زمانی که ازدواج میکنند و الی از دنیا میرود با یک تدوین جذاب که همهی اینها را به تصویر میکشد. انیمیشنی که به قلبتان ضربه میزند، احساساتیتان میکند و انسانی است. چنان فیلم قدرتمندی است که باعث میشود فراموش کنید کل اثر تا چه حد دیوانهوار است. خانهای که با بادکنکها پرواز میکند، پرندهای گرمسیری غول پیکر رنگارنگی که اسمش کوین است و سگی که پرواز میکند! کارتون «بالا» همهی این عناصر را جوری ترکیب میکند که مراقبهای روی سوگواری باشد. قهرمان هشتاد سالهی قصه حیرتانگیز است.
یک ترکیب غیرمحتمل از «خانوادهی سیمپسونها» و کمیکبوکها و فیلمهای «نگهبانان» (واچمن). همانطور که از اسمش پیداست «شگفت انگیزان» هیجانانگیز و اکشنی بامزه است که انگار تلفیقی یک از کمیکبوک با فیلمهای باند است. فیلم جهانی را به تصویر میکشد که در آن فعالیتهای ابرقهرمانان ممنوع است و آنها مجبورند به زندگی ساده و معمولی تن بدهند. به نظر میرسد که با توجه به مرگهای اسرارآمیزی که در این انیمیشن میبینیم مخاطب استودیو بیشتر گروه بزرگسالان بوده است. سکانسهای دور هم جمع شدن ابرقهرمانان با قدرتهای ماورالطبیعه زیر نظر کارگردانی برد بیرد باشکوه است. به علاوه در قصهی فیلم یک کمدی نبوغآمیز هم به چشم میخورد. راستی را بخواهید این بهترین «چهار شگفتانگیز» (fantastic four) است که تا امروز ساخته شده.
به نظر میرسید که پیکسار دیگر نمیتواند حتی خواب زوجی مثل وودی و باز را ببیند تا این که مایک وازوفسکی و جیمز پی. سالیوان با «کمپانی هیولاها» وارد شدند. شهر هیولاها را داریم که از جیغهای بچههای ترسیده تغذیه میشود. در حقیقت هیولاها باید بچهها را بترسانند تا از فریاد آنها شهر صاحب برق و الکتریسیته شود. بعد وقتی سالیوان متوجه میشود که بو، نوزاد خردسال وحشت زهرآگینی برای او نیست کمکم احساسات آرامی وارد قصه میشوند. اما نکتهی اصلی «کمپانی هیولاها» فیلمنامهاش است. پر از نکتههای سرگرمکننده که هوشمندانه توسط بیلی کریستال و جان گودمن، صداپیشههای اصلی جان میگیرد. همهی آوازها و رق*صهای انیمیشن فوقالعاده هستند.
این دنبالهای است که با اعتماد به نفس ساخته شده و درست به اندازهی نسخهی اول شگفتانگیز است. هستهی اصلی فیلم دوباره وودی و باز هستند و البته کاراکترهای دوستداشتنی دیگری هم به مخاطب معرفی میشوند. در این قسمت اسباب بازیها به دنیای بزرگ و بد بیرون راه پیدا میکنند. داستان هم از جایی شروع میشود که یک کلکسیونر وودی را میدزدد و باز و دوستانش ترتیب یک عملیات نجات را برای رهایی وودی میدهند. اول استودیو تصمیم گرفته بود که قسمت دوم برای ویدیو و در مقیاس کوچکتر و حتی جدا از پیکسار در دیزنی تولید شود، چون پیکساریها مشغول تولید «زندگی یک حشره» بودند، اما وقتی به نظر رسید که میشود به داستان قسمت دوم امید بست همهی برنامههای تغییر کرد.
فقط پیکسار میتواند دربارهی یک موش عاشق آشپزی که تبدیل به سرآشپز میشود یک انیمیشن بسازد. یک سفر اودیسهوار آشپزخانهای دربارهی موشی که میتواند راتاتویی درست کند. رمی موش سرآشپز لینگوینی آشپز بی دست و پا را به روشی کنترل میکند تا بتواند خوشمزهترین غذاها را در دل رستورانی در پاریس درست کند. موسیقی مایکل جیاچینو فوقالعاده است و الهام گرفته از موسیقیهای پاریسی. سکانسی که در آن آنتون ایگو منتقد سختگیر غذا با خو*ردن راتاتویی یاد دوران کودکیاش میافتد باشکوه و دلپذیر است. این انیمیشن هشتمین فیلمی بود که کمپانی پیکسار ساخت و کاملا به حق و درست اسکار بهترین انیمیشن آن سال را هم به خانه برد.
بالاخره جان لسهتر سکان هدایت انیمیشنی که قرار بود آخرین قسمت از سه گانهی «داستان اسباب بازی» باشد را به شخص دیگری واگذار کرد و خودش در مقام تهیهکننده در این پروژه حضور داشت. لی آنکریچ هم به طرز تحسینبرانگیزی از پس این میراث بزرگ برآمد. یک ماجراجویی مفرح دیگر با باز و وودی و سایر کسانی است که با این مجموعه بزرگ شدند. یک خداحافظی اشکانگیز با دوران کودکی است. اندی حالا بزرگ شده و قرار است به کالج برود، اما اسباب بازیها به جای آن که به اتاقک زیر شیروانی منتقل شوند به اشتباه به جای دیگری منتقل میشوند و حالا وودی باید به بقیه روحیه بدهد که میتوانند به خانه برگردند.