به کافه نویسندگان خوش آمدید
با خواندن و نوشتن رشد کنید و به آینده متفاوتی فکر کنید.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با ما باشید
آخرین فعالیت پناه.
-
التماس دعا 🙏🏻 -
التماس دعا
-
التماس دعا♥️
-
التماس دعای فراوان🖤
-
سلام بر محرم.. :black_heart: https://uploadkon.ir/uploads/4dd326_25bb7007-24VID-20240707-112224-214.mp4
-
دوشنبه. ۲۶ خرداد ۱۴۰۴/ ۱۶ ژوئن ۲۰۲۵ حدود ساعت چهار صبح بود که برای نماز از خواب بیدار شدم و همین که پام رو از خونه بیرون گذاشتم،...
-
یکشنبه. ۲۵ خرداد ۱۴۰۴/ ۱۵ ژوئن ۲۰۲۵ صداهای عجیب! صداهایی که از دو روز قبل دائما در جریان بود. صدایی که انگار کوه روی ویبره گذاشته شده...
-
شنبه. ۲۴ خرداد ۱۴۰۴/ ۱۴ ژوئن ۲۰۲۵ غرور ایرانی یعنی همین! یعنی دریغ از ۲۴ ساعت زمان. از غروب دیشب حملات ایران شروع شد. نمیشه گفت حملات...
-
جمعه. ۲۳ خرداد۴۰۴/ ۱۳ ژوئن ۲۰۲۵ شب قبل که از مسافرت برگشتم و خوابیدم، گذر زمان رو متوجه نشدم تا وقتی که با صدا زدن‌های متعدد توسط مادرم...
-
°•○°● به نام خالق واژگان ●°○•° نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب "انجمن کافه نویسندگان" برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم! پیش...
-
بسم الله الرحمن الرحیم عنوان: اپیزود وطن نویسنده: یاسمن بهادری ژانر: عاشقانه_حماسی ناظر: خلاصه: صدای طوفان، رعد و برق که آسمان را...
-
هوای بیرون هنوز همان سنگینی بارانی را داشت که شب قبل بر زمین کوبیده شده بود. بوی خاک خیس و برگ‌های له‌شده‌ی درختان در فضا معلق بود،...
-
سکوت. خاتون، برای چند لحظه، چیزی نگفت. فقط نگاهش کرد. احمد چند قدم جلو آمد. حالا، دیگر خیلی نزدیک بود. - بابات آزاد میشه بانوی من...
-
خاتون دست‌هایش را مشت کرد. گلویش خشک شده بود؛ اما نگذاشت این را بفهمد. - تو باید به من بگی! سکوتی کوتاه بینشان افتاد. احمد نگاهش را از...
-
*** صبح خاکستری و گرفته‌ای بود. آسمان هنوز از باران دیشب سنگین بود و هوا بوی خاک نم‌خورده و چوب خیس می‌داد. جوی‌های باریک کنار کوچه‌ها،...
