صفحه اصلی
تالارها
نوشتههای جدید
ویترین موضوعات
جستجو در تالارها
جدیدترینها
موضوعات ویژه
نوشتههای جدید
آخرین فعالیت
محبوب های هفته
اعتبار
معاملات
سکه: 0
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
آخرین فعالیت ها
ثبت نام
منو
ورود
ثبتنام
فهرست
نصب برنامه
نصب
گزینههای بیشتر
تماس با ما
بستن منو
به کافه نویسندگان خوش آمدید
با خواندن و نوشتن رشد کنید و به آینده متفاوتی فکر کنید.در کوچه پس کوچههای هفت شهر نوشتن با ما باشید
ثبتنام
ورود
صفحه اصلی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
آخرین فعالیت مینِرا
Ads
برای شروع و درخواست تایید رمان کلیک کن✅
برای شروع و درخواست تایید رمان کلیک کن✅
مینِرا
به
هوشـــنگ نوشته
در موضوع
برگزیده
رمان استریوتایپ | LØSER
با
Like
واکنش نشان داد.
نفس میکشیدم و فکر میکردم، فکری که به نتیجه نمیرسید، بیثمر فقط ذره ذره انرژی من را در خود حل میکرد و سرکشتر میشد. دوست داشتم به...
7/15/25
مینِرا
به
سارا مرتضوی نوشته
در موضوع
عالی
رمان وقتی زمین بلرزد| سارا مرتضوی
با
Like
واکنش نشان داد.
وقتی دوباره وارد اتاق گریم شدیم، نور قرمز و گرفتهاش مثل آتش نیمسوزی بود که هنوز از هیجان اجرا گرم بود. بوی اسپری مو و پارچه نمکشیده...
7/15/25
مینِرا
به
marym نوشته
در موضوع
مشاوره
مشاورهی علائم نگارشی
با
Like
واکنش نشان داد.
تمرین امروز است، میشه چکش کنی و اشکالاتم رو بگی
7/15/25
مینِرا
به
HADIS.HPF نوشته
در موضوع
در حال تایپ
رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf
با
Like
واکنش نشان داد.
نور چراغقوهها اتاق را مثل یک نمایش سوررئال روشن کرده بود. تیم بررسی صحنه، ساکت و با دقت مشغول بود. هیچ جسدی نبود، اما چیزی توی فضا...
7/15/25
مینِرا
به موضوع
چالش
[تمرین نویسندگی]8️⃣
پاسخ دادهاست.
من حتی برای خسته بودن هم خستهام. اما زندگی ادامه داره؛ متأسفانه!
7/15/25
مینِرا
به
Alirix نوشته
در موضوع
چالش
[تمرین نویسندگی]8️⃣
با
Like
واکنش نشان داد.
ورود برای عموم آزاد است همراه شما هستیم با سری هشتم تمرین نویسندگی؛ اگر قرار بود داستانی بنویسی که شخصیت اصلی از تلاش کردن و نرسیدن و...
7/15/25
مینِرا
به
HADIS.HPF نوشته
در موضوع
منتخب
رمان من دیابلو هستم | نویسنده hadis hpf
با
Like
واکنش نشان داد.
وارد رستوران شدیم. سالن بزرگ و نورانی، با لوسترهای بلوری آویخته از سقف و دیوارهایی با نقشونگارهای طلایی، فضایی مجلل و باشکوه داشت. بوی...
7/15/25
مینِرا
به
HADIS.HPF نوشته
در موضوع
منتخب
رمان من دیابلو هستم | نویسنده hadis hpf
با
Like
واکنش نشان داد.
ساعت حدود شش عصر بود. آسمان، با تهماندهی نور خورشید و غباری زرد، بالای سرمان سنگینی میکرد. در یکی از شلوغترین بلوارهای شهر، میان...
7/15/25
مینِرا
به
HADIS.HPF نوشته
در موضوع
منتخب
رمان من دیابلو هستم | نویسنده hadis hpf
با
Like
واکنش نشان داد.
همهچیز تار شده بود؛ زمان، صدا، نور. فقط مشتهایی بود که یکییکی به کیسه بوکس برخورد میکردند و نفسهایی که با هر ضربه کوتاهتر میشد...
7/15/25
مینِرا
به
HADIS.HPF نوشته
در موضوع
منتخب
رمان من دیابلو هستم | نویسنده hadis hpf
با
Like
واکنش نشان داد.
با پایان حرفهای پترو، سکوت میانمان کشدار شد. اتاق را مه سنگینی از خاطره و دود گرفته بود. نورِ محوِ ظهر، از لای پردهی کِرِمرنگ،...
7/15/25
مینِرا
به
HADIS.HPF نوشته
در موضوع
منتخب
رمان من دیابلو هستم | نویسنده hadis hpf
با
Like
واکنش نشان داد.
بغضی در صدایش پیچیده بود. نمیدانستم باید حرفهایش را باور کنم یا نه، اما پترو بدون توجه به تردیدهای من، آرام و شمرده ادامه داد: – اون...
7/15/25
مینِرا
به
HADIS.HPF نوشته
در موضوع
منتخب
رمان من دیابلو هستم | نویسنده hadis hpf
با
Like
واکنش نشان داد.
با صدای در، هر دو به خودمان آمدیم. تیشرتی از کمد بیرون کشیدم و به آنا دادم. بیدرنگ آن را پوشید. در را که باز کردم، پترو پشت آن بود. اخم...
7/15/25
مینِرا
به
HADIS.HPF نوشته
در موضوع
منتخب
رمان من دیابلو هستم | نویسنده hadis hpf
با
Like
واکنش نشان داد.
فرزان با دقت من را روی تختش نشاند. بعد با دستمالی تمیز، آرام شانه و گردنم را خشک کرد. اخمهایش در هم بود. – بمون همینجا… کرم سوختگی...
7/15/25
مینِرا
به
HADIS.HPF نوشته
در موضوع
منتخب
رمان من دیابلو هستم | نویسنده hadis hpf
با
Like
واکنش نشان داد.
آنا قلبم بیوقفه میتپید. هیچیک از حرفهایی که زده بودم از روی فکر نبود. چرا آنطور بیپروا گفتم که نمیخواهم با کسی تقسیمش کنم؟ چرا...
7/15/25
مینِرا
به
HADIS.HPF نوشته
در موضوع
منتخب
رمان من دیابلو هستم | نویسنده hadis hpf
با
Like
واکنش نشان داد.
با تابش کمرمق آفتاب از گوشهی پنجره، پلکهایم ناخواسته لرزیدند و گشوده شدند. کاتیا هنوز خواب بود، غرق در سکوتی آرام که تنها خوابهای...
7/15/25
صفحه اصلی
این سایت از کوکی ها استفاده می کند. با ادامه استفاده از این سایت، شما با استفاده ما از کوکی ها موافقت می کنید.
تایید
ادامه مطلب…
بالا