آخرین فعالیت حدیثه🫧
-
حدیثه🫧 به ~Horzad نوشته در موضوع در حال تایپ مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان با
Like واکنش نشان داد.
بنفش زیبای من! دیگر حس تعلقم را به همه چیز و همه کس از دست داده‌ام. نخ‌نخ وجودم آغشته به کرختی محض است و ریشه قلبم، سست شده. دیگر... -
حدیثه🫧 به ~Horzad نوشته در موضوع در حال تایپ مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان با Like واکنش نشان داد.
دریای متلاطم احساسم آرام گرفته است. قلبم، همچو نوزادی که ساعتهای متمادی از درد در خود می‌لولید، اکنون در بستر گهواره آرمیده است. دیگر...
-
حدیثه🫧 به ~Horzad نوشته در موضوع در حال تایپ مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان با Like واکنش نشان داد.
نادیا! دلخوشی‌های کوچک را برایت آرزو می‌کنم و لبخند درخشانی که در پس لم*س آنها، روی لبت جان می‌گیرد. و اما، خودم چه؟ من همان دلخوشی کوچکی...
-
حدیثه🫧 به ~Horzad نوشته در موضوع در حال تایپ مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان با Like واکنش نشان داد.
شبیه پادشاهی جاهلم که بدون هیچ تدبیری، از روی تعصب و برای اثبات برتری، وارد جنگی بی سرانجام شده و سربازان و فرماندهانی که خون‌شان روی...
-
حدیثه🫧 به ~Horzad نوشته در موضوع در حال تایپ مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان با Like واکنش نشان داد.
نادیا! زندگی شبیه صفحه شطرنج است. هر حرکت و رفتار ما، مهره‌ای است که به جلو حرکت می‌دهیم، و کوچکترین عملکرد اشتباه ما، برگشت ناپذیر است...
-
حدیثه🫧 به ~Horzad نوشته در موضوع در حال تایپ مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان با Like واکنش نشان داد.
نادیا! دلم می‌خواست می‌توانستم، کسی را بی حد و مرز دوست داشته باشم. به قلمرویی از هستی قدم بگذارم که، واژه واژه آن آلوده به تیر سیاست...
-
حدیثه🫧 به ~Horzad نوشته در موضوع در حال تایپ مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان با Like واکنش نشان داد.
فهمیدم می‌شود دوام آورد. می‌شود نفس کشید بدون این که، هر روز با تو حرف بزنم. می‌توان خوشحال بود بدون این که، موج صدایت جاری شود در رج...
-
حدیثه🫧 به ~Horzad نوشته در موضوع در حال تایپ مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان با Like واکنش نشان داد.
مثل ابر سیاهی که لبریز باران است اما، نفس باریدن ندارد... پر از بغض و دلتنگی‌ام اما، نای ابراز برایم نمانده است. چیزی نمی‌گویم، آرام به...
-
حدیثه🫧 به ~Horzad نوشته در موضوع در حال تایپ مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان با Like واکنش نشان داد.
شاید گاهی بهتر است عجله کنیم. بعد از مرگ ماهی، نوازش قلب او توسط دریا، جان از دست رفته‌اش را به او می‌بخشد؟
-
حدیثه🫧 به ~Horzad نوشته در موضوع در حال تایپ مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان با Like واکنش نشان داد.
بنایی که هزار بار ساختی و هزار بار ویران شده، دیگر ارزش صرف وقت ندارد. جدا از این‌که هر اتفاقی، زمان خودش را دارد و بعد از آن، بی‌اهمیت...
-
حدیثه🫧 به ~Horzad نوشته در موضوع در حال تایپ مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان با Like واکنش نشان داد.
می‌شود تمام عمر نقش حضور کسی را روی دیوار زنگ زده ذهن نقاشی کرد، و عطرش را با تار و پود دل نفس کشید اما، جسم را برای ابد از این حضور...
-
حدیثه🫧 به ~Horzad نوشته در موضوع در حال تایپ مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان با Like واکنش نشان داد.
بعضی دردها مانند جنگ داخلی که امپراتوری و ملت یک سرزمین را به زمین می‌زند، آدمی را از درون فلج خواهد کرد. انگار نیرویی شورشی درون وجودت...
-
حدیثه🫧 به ~Horzad نوشته در موضوع در حال تایپ مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان با Like واکنش نشان داد.
وجود تب کرده‌ام را به دار آب سرد آویخته‌ام! احوال جسمم زرشکی و روحم نقره فام است؛ این بین، فقط گاهی تیره و روشن می‌شوند، همین! نادیا...
-
حدیثه🫧 به ~Horzad نوشته در موضوع در حال تایپ مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان با Like واکنش نشان داد.
به مشرق قدم می‌گذاریم و دقایقی بعد، گرد و خاکمان در مغرب ترانه می‌خواند. قدم‌هایمان بر قلب کویر دل سوخته خش می‌اندازند و کمی آن طرف‌تر...
-
حدیثه🫧 به ~Horzad نوشته در موضوع در حال تایپ مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان با Like واکنش نشان داد.
نمی‌دانی پشت این سکوت سربی من، چه می‌گذرد. من تو را برای یک ثانیه و یک روز نمی‌خواستم. می‌خواستم دورترین نزدیک من باشی حتی، اگر نشود...