آخرین فعالیت Emily
-
Emily به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf با
Like واکنش نشان داد.
فرهاد نگاهی به مرسده انداخت. ته‌چهره‌اش هنوز خسته بود، ولی حالا بیشتر از خستگی، چیزی شبیه تردید در چشم‌هایش می‌درخشید. ـ حالش چطوره؟... -
Emily به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf با Like واکنش نشان داد.
صدایش در گلو ماسید، انگار چیزی در اعماق ذهنش شروع کرده بود به قل خوردن. صدای زن، آن لحنِ خشک و زخمی… فقط صدای خشونت نبود، صدای کسی بود...
-
Emily به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf با Like واکنش نشان داد.
نور مهتابی هنوز هم سرد و بی‌جان روی میز افتاده بود. فرهاد، فایل‌های صوتی را توی لپ‌تاپ باز کرده بود و یادداشت‌ها را مرتب می‌کرد. چهره‌اش...
-
Emily به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf با Like واکنش نشان داد.
ساعت ۱۱:۱۵ شب آسمان پشت پنجره‌ی بلند اداره خاکستری بود و چراغ‌های نئونِ خیابان مثل نفس‌های خسته‌ی یک شهر بی‌خواب، می‌درخشیدند. مرسده...
-
Emily به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf با Like واکنش نشان داد.
هوا خنک شده بود و مرسده، مانتوی نازک تابستانی‌اش را کمی روی خودش کشید. کنار جدول ایستاد، ماشین همراهش نبود پس گوشی را از کیفش بیرون آورد...
-
Emily به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf با Like واکنش نشان داد.
بیمارستان – همان زمان نور آبی کمرنگ ماه، از پشت پنجره‌ی نیمه‌باز به اتاق می‌تابید. مرسده روی صندلی کنار تخت نشسته بود، دست نازنین...
-
Emily به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf با Like واکنش نشان داد.
نیلوفر به لپ‌تاپ خیره مانده بود، پلک نمی‌زد. آرش پشت‌میز ایستاده بود، دست‌هایش را روی لبه‌ی فلزی گذاشته بود. فرهاد هم با قل دادن توپ...
-
Emily به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf با Like واکنش نشان داد.
دفتر واحد جرائم خشن و ویژه - ساعت ده شب نور مهتابی‌ها سرد و یکنواخت روی میز بازجویی افتاده بود. یک لپ‌تاپ باز، هدفون روی میز و سه...
-
Emily به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf با Like واکنش نشان داد.
فرهاد ضبط صوت را به آرامی روی میز آرایش گذاشت. صدای آخر گیسو هنوز در گوشش می‌پیچید. سکوتی سنگین در اتاق افتاده بود؛ انگار حتی هوا هم...
-
Emily به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf با Like واکنش نشان داد.
در آپارتمانی در یکی از خیابان‌های قدیمی یوسف آباد، پنجره‌ها با پرده‌های مخملی تیره پوشیده شده بود و نورِ زردرنگ از میان شیشه‌های مات به...
-
Emily به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf با Like واکنش نشان داد.
هوای آخر شب تهران، سنگین و کمی خنک بود. آسمان، بی‌ستاره و خاکستری، انگار خودش را روی سقف شهر انداخته بود. فرهاد که هنوز کنار در اتاق...
-
Emily به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf با Like واکنش نشان داد.
مرسده کنار فرهاد نشسته بود، ولی نگاهش هنوز به در بسته‌ی اتاق بود. چند لحظه مردد ماند، بعد کمی به پهلو چرخید، صدایش را آهسته کرد: ـ...
-
Emily به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf با Like واکنش نشان داد.
نور مهتابی‌های سفید و بی‌روح، دیوارهای سرد بیمارستان را رنگ پریده‌تر از همیشه کرده بود. فرهاد توی راهروی خالی ایستاده بود، دست‌هایش را...
-
Emily به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf با Like واکنش نشان داد.
صدای آژیر پلیس روی ماشین آرش مثل صدای ممتد یک زخم باز توی گوش شهر می‌پیچید. فرهاد با نازنین همراه شده بود و خبر کوتاه، سریع به نیلوفر و...
-
Emily به HADIS.HPF نوشته در موضوع در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf با Like واکنش نشان داد.
بوی قهوه‌ی نیمه‌سرد و اضطرابی ناپیدا در فضا پیچیده بود. آرش با صدای پایین، پوشه‌ی عکس‌ها را روی میز ورق میزد. ـ یعنی چی که هیچ‌کدوم از...