به نام حق.
نقد اولیه رمان بایش اثر HananehKH.
1. عنوان رمان:
"بایش"
یک کلمهای و ساده که سبب ماندگاری در ذهن خواننده شده و همچنین وزن اهنگین آن موجب این امر میشود.
کلیشهای نیست اما گنگ است و جدید، نویسنده آن را در شناسنامهی رمان نوشته و این خود امتیاز مثبت است.
بایش به معانی: زندگی، وجود، هستی و... وجود دارد که با محتوای رمان، خلاصهی رمان، مقدمهی رمان مرتبط بوده و کاملا مناسب است.
2.ژانر رمان:
معمایی، عاشقانه است که کاملا درست و به جا و ترتیب صحیح است.
3.خلاصه رمان:
مقدمهای ساده و جذاب است، اطلاعات زیادی را لو نمی دهد و کاملا با محتوا همخوانی دارد اما از نظر اندازه کم بوده و به نویسنده پیشنهاد می شود:
1. کمی جملات پیچیده شود.
2. کمی از کلمات سخت استفاده شود در خلاصهی رمان.
3.اندازهی خلاصه افزایش یابد.
4.جلد رمان:
فونت و ترکیب رنگ:
فونت و نوشتار و طراحی آن بسیار زیبا و چشمگیر است.
ترکیب رنگ رعایت شده و رنگ ها هماهنگ هستند.
تصویر:
تصویر رمان مردی را نشان میدهد که انگار از دهانهی یک غار به بیرون نگاه میکند و حس زندگی و دوباره زنده شدن و معما را به خواننده میدهد، انگار آن پسر به دنبال جواب سوالی است.
و نیز دختری در تاریکی، برای اشاره به ژانر عاشقانه گذاشته شده اما زیاد معنای آن را نمی رساند.
با اینکه تمامی اجزای جلد به خوبی با هم هماهنگ هستند اما اگر تصویر مرتبط تری باشد خیلی بهتر است.
5.مقدمه:
مقدمه کاملا هماهنگ با محتوا، روان و زیبا، جملات به جا و جذابی دارد اما از نظر اندازه کم بوده و به نویسنده پیشنهاد می شود به اندازه ی آن اضافه کند اما معنا و مفهوم آن تغییری نکند.
مقدمه میتوان گفت کمی کلیشهای است و با افزایش جمله ها به مقدمه، کاهش می یابد.
متن پیشنهادی به نویسنده که می تواند از آن استفاده کند:
(شانس، هر روز سر راه آدم نمیایسته. اینکه بتونی از نو قدم بزنی، یعنی یه جایی تو گذشته، رد خودتو گم کردی. شاید معنای نجات، همین باشه؛ یه بلیت برای دوباره زیستن... یا دیدن چشمانی که قرار بود کنارت بمونن اما میان راه گم شدن.)
6.شروع رمان:
شروع رمان با زنده شدن شخصیت اصلی در سردخانه زمانی که مرگ یقین او بود، شکل گرفته است و در ادامه به بحث و گفتگوی او با مرد مرده شور و توصیف حالات و مکان میگذرد.
این جمله مرد مورده شور (تو رو جلوی رودخونهی نزدیک همین آبادی پیدا کردن و گفتن مُردی.) سوالات زیادی را در مغز خواننده ایجاد میکند، برای مثال:
1. چگونه مرده است؟
2. ایا ماجرا قتل عمد بوده یا غیر عمد؟
3. چه کسی در این ماجرا دخیل است؟
4. چرا کسی سراغ شخصیت اصلی را نگرفته است؟
5.چرا در کنار رودخانه؟
گنگ بودن اتفاق و این سوالات خواننده را به ادامه دادن ترغیب میکند.
پارت اول با بره*نه بودن پای شخصیت اصلی که هنوز نام او را نمیدانیم به پایان میابد، پارت اول کشش کافی برای ادامه ی رمان را دارد و به اندازه کافی خوب است.
در ادامه ی درمان ما شاهد حضور "نبات" هستیم که شخصیت آرام و خانوم او به خوبی به نمایش گذاشته شده است.
در کل شروع رمان زیبا و دارای کشش مناسب است که خواننده را جذب میکند و همچنین روند مناسب رمان موجب این امر شده است.
کلیشه هایی در رمان دیده میشود که شیرین هستند و بر خلاف اکثر کلیشه ها نه تنها خواننده را از رمان دلسرد نمیکند بلکه بیشتر موجب به دل نشستن محتوای شما میشود و این به کار گیری بسیار هنرمندانه است.
7. میانه رمان:
روند میانه: میانه به شدت جذاب و آرام بود، اطلاعات زیادی را به صورت یک دفعهای به خواننده نداده و به صورت تدریجی اطلاعات را بیان کرده است.
توصیفات مکان همگی قابل لم*س بوده و جذاب و درست بود.
شخصیت ها به صورت آرام به خواننده شناسانده شده و همین امر سبب در خاطر ماندن کاراکتر ها شده است.
اتفاقات همگی مرتبط به هم بوده و در یک مسیر است و پرش به آینده و گذشته نداریم و همین مناسب رمان است چون شخصیت اصلی ما چیزی به خاطر ندارد!
نقاط اوج رمان:
به دلیل داشتن نقاط اوج متعدد، پارت بندی کرده و آن ها را نام می برم:
یکی از نقاط اوج و جالب می تواند در بین پارت 3 تا 7، دو اتفاق بود که یکی از آن ها سرنخی بود که به خواننده داده شد. ( یک تیکه از رمان:این کاغذ توی یه بطری کوچیک توی گردنت بود)
و دیگری خواب هایی بود که شخصیت اصلی می دید و بلافاصله به واقعیت تبدیل میشد.
هر دوی این اتفاقات بسیار مناسب و واقعی بودند، شاید از نظر بعضی از منتقدین کلیشهای بیاید اما از نظر بنده زندگی روزمرهی ما هم کلیشه هایی دارد که هر روز، هر ماه، هر سال تکرار میشود و لازمه زندگی است و همین امر سبب واقعی نشان دادن و زیبا و دلنشین نشان دادن رمان شما شده است.
از پارت 7 تا 11:
نقاط اوج:
یادآواری خاطراتی کوتاه از زمان خفه شدن شخصیت اصلی توسط شخصی ناشناس: کاملا طبیعی، منطقی و قابل پیش بینی بود اما این قابل پیش بینی بودن از زیبایی رمان کم نکرده و بلعکس خواننده را به خواندن بیشتر رمان وادار کرده است و به همان اندازه که سوالات قبلی را رفع ابهام میکند سوالات جدیدی ایجاد میکند.
سنگسار کردن دخترک قصه ما: یک امر کاملا واقعی در برخی روستا ها که برای ما قابل لم*س است و دور از واقعیت نیست.
اینکه علاوه بر مشکلات شخصیت اصلی به خوبی روی مشکلاتی که شخصیت اصلی برای نبات و خانوادهاش به وجود اورده است پرداخته شده است، بسیار به جذابیت رمان افزوده است.
از پارت 11 تا20:
فهمیدن اسم کاراکتر "آبان" : اسم کاراکتر در جایی کاملا درست و به جا یادآوری شد و همین روند زیبا و آرام و معما های کوچک در کنار یک دیگر به بهتر شدن رمان کمک میکند.
برخورد با پسرک مشکوک:
سوال هایی که برای خواننده در این قسمت ایجاد شد موجب ادامه دادن رمان میشود و نویسنده به زیرکی از آن استفاده کرده است.
شناسایی چهره ی مادر: یادآوری مادر با غذایی خوشمزه! ایده جالبی بود که صمیمیت و گرمی مادر را به خوبی نشان می داد و نویسنده به خوبی با صحنهای بسیار کوتاه آن را به تصویر بکشد.
پیدا کردن کدخدا: براستی در این روستا چه خبر است؟ چه کسی کلید حل این معما را دارد؟ چه بر سر کدخدا آمده است؟ در ذهن من خواننده مظنون شماره 1، حبیب، پسر کدخدا است اما چرا؟
نویسنده با مهارت قلم خود به خوبی توانسته ذهن خواننده را درگیر و میل به خواندن را تشدید کند و باید به قلم نرم و پر راز و رمز او آفرین گفت.
در میان تمامی این اتفاقات صمیمی شدن رابطهی آبان با نبات به خوبی شکل گیری یک عشق حقیقی را نشان می دهد؛ حرکت آرام ، به مرور زمان تبدیل شدن (شما) به (تو)، گوش سپردن به درد های یک دیگر و احساس امنیت نزد هم به خوبی ژانر عاشقانه را به رمان تزریق کرده است.
نویسنده عزیز، شما در میانه، شروع رمان به بهترین شکل عمل کردید.
توصیفاتی دقیق، نوشتار روان، متنی معلوم، اتفاقات جذاب و...
از پس همگی به خوبی برآمده و توانایی قلم خود را به رخ کشیدهاید.
شما توانستهاید با وجود اتفاقات متعدد، خواننده را از ابهامِ (الان چی شد؟ چرا اینجوری شد؟ این چه ربطی داشت؟ نفهمیدم! و...) دور کنید.
دیالوگ ها کاملا به جا و قابل لم*س بودن و شخصیت ها گویی واقعی!
تنها قسمت هایی که می توان به شما پیشنهاد داد تغییر دهید، افزایش خطوط مقدمه و خلاصه است.
8. ایرادات نگارشی:
ایرادی به چشم بنده نخورده و در خوانش رمان هیچ مشکلی نداشتم، بنظر می آید نویسنده به خوبی علائم نگارشی را رعایت کرده.
قلمت مانا و جاودان زیبا.
سپاس از نوشتن این رمان زیبا، لذت بردم.