دیباچه:
آنها دفاع می کنند تا شاید بتوانند در صلح و آرامش زندگی کنند.
بخشی از اثر:
ده قدمی مانده بودکه به بیمارستان برسم که صدای شیون زنان و گریههای بیصدای مردها از جلوی چشمانم مانند فیلم میگذشت.
و اما آنجا… .
اما آنچه که من دیدم بیمارستان نبود، قتلگاه یا شایدم خونینگاه مظلومان بود.
مردی را دیدم که تنها، پسر سیزده سالهاش را در ب*غل گرفته بود و در گوش پسر شهیدش با صدای کمی بلند میگفت:
– تو برای من مثل وطنی به زیباییِ یوسُف و اندوهِ پدرش که بسیار از آن دور افتاده شدی.
زورت به زندگی نرسید؛ اما صدایت به آسمان رسید، دیگر شبها کابوس صدای هواپیماهای جنگی بالای خانه را نخواهی شنید.
آنها دفاع می کنند تا شاید بتوانند در صلح و آرامش زندگی کنند.
بخشی از اثر:
ده قدمی مانده بودکه به بیمارستان برسم که صدای شیون زنان و گریههای بیصدای مردها از جلوی چشمانم مانند فیلم میگذشت.
و اما آنجا… .
اما آنچه که من دیدم بیمارستان نبود، قتلگاه یا شایدم خونینگاه مظلومان بود.
مردی را دیدم که تنها، پسر سیزده سالهاش را در ب*غل گرفته بود و در گوش پسر شهیدش با صدای کمی بلند میگفت:
– تو برای من مثل وطنی به زیباییِ یوسُف و اندوهِ پدرش که بسیار از آن دور افتاده شدی.
زورت به زندگی نرسید؛ اما صدایت به آسمان رسید، دیگر شبها کابوس صدای هواپیماهای جنگی بالای خانه را نخواهی شنید.