دیباچه:
مدتی میشود که جهانم رنگ و رویش را باخته و پیوسته غم در مدار آن می چرخد.
در میان انبوهی از آدم ها، از تو جدا مانده ام، از تویی که هرگز ترکت نکرده بودم؛
حتی آن هنگام که قلبم را به بی رحمی تمام شکستی و رهایم کردی.
من هنوز هم نرفته ام و بی تو، کنار خیالت مانده ام…
بخشی از اثر:
باری دیگر پلکهای خستهام روی هم افتادن.
مدتی میشود زوم کردهام بروی رنگهای خاکستری که حوالی دوستانم را پر کردهاند.
سینهام دچار درد شد، آشفته بود.
خوب میدانم نه من، نه او، هیچکدام نمیتوانیم در مقابل اندوهگین بودن عزیزانمان تاب بیاوریم.
با چشمانی پریشان خیره به رنگهای بیرنگ دنیای نا امیدی مانده بودیم.
صدای وز وز باد میگفت: ” در اینجا کسی دیگر میلی به رنگ امید ندارد”
مدتی میشود که جهانم رنگ و رویش را باخته و پیوسته غم در مدار آن می چرخد.
در میان انبوهی از آدم ها، از تو جدا مانده ام، از تویی که هرگز ترکت نکرده بودم؛
حتی آن هنگام که قلبم را به بی رحمی تمام شکستی و رهایم کردی.
من هنوز هم نرفته ام و بی تو، کنار خیالت مانده ام…
بخشی از اثر:
باری دیگر پلکهای خستهام روی هم افتادن.
مدتی میشود زوم کردهام بروی رنگهای خاکستری که حوالی دوستانم را پر کردهاند.
سینهام دچار درد شد، آشفته بود.
خوب میدانم نه من، نه او، هیچکدام نمیتوانیم در مقابل اندوهگین بودن عزیزانمان تاب بیاوریم.
با چشمانی پریشان خیره به رنگهای بیرنگ دنیای نا امیدی مانده بودیم.
صدای وز وز باد میگفت: ” در اینجا کسی دیگر میلی به رنگ امید ندارد”