دیباچه رمان دارامندی:
سخن، بند واژه ی قدرت است. نیرویی که در درون هرکسی نهفته و باید آشکار شود.دارامندی روایت زندگی متفاوت دو زن است. سارا روزبه، زنی خودساخته که راه و رسم زندگی خوب را می داند و غرق در نعمت است. شیرین عباسی که در گرداب سیه وزی گرفتار شده است. دست سرنوشت این دو زن را در کنار هم قرار می دهد. در خلال روایت بانوی دارامندی رازهایی را بر مال می کند. رموز چگونه موفق و ثروتمند شدن را!
بخشی از رمان دارامندی از سارا مرتضوی:
زندگی بالا و پایین دارد، فراز و نشیب دارد؛ اما ما در این دنیا هستیم تا یاد بگیریم. سارا روزبه ملقب است به بانوی دارامند. بانوی که یاد گرفته چگونه موفق باشد. او نه تنها خود از پله های ترقی بالا رفته، بلکه اطرافیان و دوستان و شاگردان بی شمارش را هم با خود بالا برده است. این رمان صرفاً برای خواندن نیست! نوشته شده است تا یاد دهد، رازهایی که کمتر در مورد آن ها سخن گفته اند.می توانید باهوش باشید و به بانوی دارامند گوش سپارید یا بی تفاوت گذر کنید. انتخاب با شماست، تصمیم بگیرید.
– صداتو بیار پایین!
-همینکه گفتم شیرین. حق نداری هیچ مردی رو سوار اون لگن کنی. فهمیدی؟
شیرین که دیگه جانی در بدن نداشت ریزریز گریه می کرد، آن قدر که صورت استخوانی اش خیس از اشک شده بود. به بدبختی و بی پناهیش لعنت می فرستاد. به بخت بدش که یک دفعه از عرش به زمین خورده بود. عزیز مریض بود و روی تخت دراز به دراز افتاده بود. پس از ورشکستگی همسرش و رفتن او، به جز شیرین کسی را نداشت. دختر لاغر و نحیفش همه ی زندگی او بود. جمشید با صدای مهیبی خروشید:
-فقط یه بار… یه بار دیگه ببینم یه مرد، تو هر سنی که می خواد باشه شیرین، تو اون لگن باشه… حسابت رو می رسم ضعیفه .
سخن، بند واژه ی قدرت است. نیرویی که در درون هرکسی نهفته و باید آشکار شود.دارامندی روایت زندگی متفاوت دو زن است. سارا روزبه، زنی خودساخته که راه و رسم زندگی خوب را می داند و غرق در نعمت است. شیرین عباسی که در گرداب سیه وزی گرفتار شده است. دست سرنوشت این دو زن را در کنار هم قرار می دهد. در خلال روایت بانوی دارامندی رازهایی را بر مال می کند. رموز چگونه موفق و ثروتمند شدن را!
بخشی از رمان دارامندی از سارا مرتضوی:
زندگی بالا و پایین دارد، فراز و نشیب دارد؛ اما ما در این دنیا هستیم تا یاد بگیریم. سارا روزبه ملقب است به بانوی دارامند. بانوی که یاد گرفته چگونه موفق باشد. او نه تنها خود از پله های ترقی بالا رفته، بلکه اطرافیان و دوستان و شاگردان بی شمارش را هم با خود بالا برده است. این رمان صرفاً برای خواندن نیست! نوشته شده است تا یاد دهد، رازهایی که کمتر در مورد آن ها سخن گفته اند.می توانید باهوش باشید و به بانوی دارامند گوش سپارید یا بی تفاوت گذر کنید. انتخاب با شماست، تصمیم بگیرید.
– صداتو بیار پایین!
-همینکه گفتم شیرین. حق نداری هیچ مردی رو سوار اون لگن کنی. فهمیدی؟
شیرین که دیگه جانی در بدن نداشت ریزریز گریه می کرد، آن قدر که صورت استخوانی اش خیس از اشک شده بود. به بدبختی و بی پناهیش لعنت می فرستاد. به بخت بدش که یک دفعه از عرش به زمین خورده بود. عزیز مریض بود و روی تخت دراز به دراز افتاده بود. پس از ورشکستگی همسرش و رفتن او، به جز شیرین کسی را نداشت. دختر لاغر و نحیفش همه ی زندگی او بود. جمشید با صدای مهیبی خروشید:
-فقط یه بار… یه بار دیگه ببینم یه مرد، تو هر سنی که می خواد باشه شیرین، تو اون لگن باشه… حسابت رو می رسم ضعیفه .
