قدمهای ریوما روی سنگفرشها طنین انداخته بود، در حالی که رن با فاصلهای حساب شده پشت سرش حرکت میکرد، هوای سرد پاییزی پوست گردنش را مورمور میکرد، این شهر با تمام آشناهایش، غریبهترین جای دنیا برایش بود.
ناگهان موموشیرو¹ با دوچرخهی رنگ و رو رفتهاش با سرعت از کنار رن رد شد، موموشیرو با حرکت...