نتایح جستجو

  1. ballerina

    همگانی [ همین الان داری به چی فکر میکنی؟ ]

    به رمانام:/ تقریبا هر روز دارم به شخصیت ها فکر میکنم
  2. ballerina

    در حال تایپ رمان هیپنوگوجیا| ballerina

    هوا سنگین و سرد بود. ماه، چون سکه‌ای گمشده، از لابه‌لای ابرهای خاکستری، نوری لرزان می‌پاشید، خبر هواشناسی، نوید بارانی سیل‌آسا برای فردا را می‌داد و حس می‌کرد هر لحظه ممکن است، آسمان بغضش را بشکند؛ درست مثل دل محنا، که در آستانه طوفانی سهمگین بود. روی پتوی نارنجی و کهنه‌ای که محنا با عجله از...
  3. ballerina

    در حال تایپ فن فیکیشن‌ راکوئیرن| فاطمه.ع‌

    فصل اول: صدای برخورد توپ به زمین، سکوتی سنگین را در استادیوم حاکم کرد. رِن اچیزن با حرکتی رقص‌وار توپ را به بالا پرتاب کرد، مچش چرخید، رگ‌های برجسته شد و در یک چشم برهم زدن، ضربه‌ای سریع و کشنده زد. توپ با چرخشی مارپیچی و سرعتی باورنکردنی، مستقیماً به سمت جسیکا وایت، شلیک شد. جسیکا نفسش در...
  4. ballerina

    در حال تایپ فن فیکیشن‌ راکوئیرن| فاطمه.ع‌

    مقدمه: خط قرمز بین برنده و بازنده، به باریکی تور تنیس بود... و رن اچیزن دقیقاً روی آن ایستاده بود. صدای توپ‌ها مثل نبض یک راز قدیمی می‌زد. هر ضربه، سوالی بی‌جواب را در ذهن رن زنده می‌کرد: چرا دستان نانجیرو هنگام گفتن «خوش آمدی» می‌لرزید؟ چرا آتوبه آن شب بارانی، گردنبند عجیبش را پنهان کرد؟ و...
  5. ballerina

    در حال تایپ فن فیکیشن‌ راکوئیرن| فاطمه.ع‌

    عنوان: راکوئیرن¹ برگرفته از شاهزاده تنیس ژانر: درام، معمایی،‌ عاشقانه، ورزشی نویسنده : فاطمه.ع خلاصه : رن اچیزن، نابغهٔ ۱۴سالهٔ تنیس، پس از قهرمانی در آمریکا به ژاپن بازمی‌گردد و در مدرسه‌ای جدید شروع به بازی می‌کند. اما زیر سطح موفقیت‌های ورزشی او، رازهای خانوادگی عمیقی نهفته است. 1...
  6. ballerina

    نظارت همراه رمان هیپنوگوجیا | ناظر : تاجر غم

    دو پارت جدید ارسال شد.
  7. ballerina

    در حال تایپ رمان هیپنوگوجیا| ballerina

    فصل چهارم : مهمان ناخوانده ساعت روی دیوار آشپزخانه، ساعت نه شب را نشان می‌داد. نور زرد لامپ‌های کم‌سویی که از سقف آویزان بود، بر روی کابینت‌های قدیمی و رنگ و رو رفته، سایه‌های عجیبی می‌انداخت. سینی بزرگ و مسی که هشت فنجان چای داغ قرمز رنگ در آن قرار داشت، روی کابینت جا خوش کرده بود. صدای تیک‌تیک...
  8. ballerina

    در حال تایپ رمان هیپنوگوجیا| ballerina

    جنایتی که او مرتکب شده بود، برای زوئی، هم‌بازی خواهران، وحشتناک بود. او این جنایت را از اولش دیده بود. با ترس عقب‌عقب رفت. اشکی‌ از گوشه چشمش روی گونه‌هایش افتاده بود و زمزمه کرد: - اون یه شیطانه. با به سمت جنگل دوید و تصمیم گرفت دیگر به این‌جا برنگردد.‌ صدای خش‌خش برگ‌هایی توجه لایلا را به خود...
  9. ballerina

    نظارت همراه رمان هیپنوگوجیا | ناظر : تاجر غم

    پارت جدید اضافه شد.
  10. ballerina

    در حال تایپ رمان هیپنوگوجیا| ballerina

    - همراه عمو دیمیتریوس. لایلا روی تخت غلتید و روی تخت به حالت نیم‌خیز نشست. بدنی لاغر و کمی لاغرتر از نورا داشت. تنها تفاوت آن‌ها در چشم‌هایشان بود؛ به جز این، آن‌ها به قدری شبیه هم بودند که گویی دو نیمه یک سیب‌اند. اما اخلاق لایلا بسیار خاص بود و او اصلاً شبیه یک دختر هفت ساله به نظر نمی‌رسید...
  11. ballerina

    در حال تایپ رمان هیپنوگوجیا| ballerina

    این فصل از داستان، قسمتی از گذشته است. فصل سوم: ساریسا، تولد و مرگ ساریسا، سرزمینی با هشت چهره، هشت تکه از بهشت و جهنم. هفت منطقه با نام‌ها و رسومی متفاوت، در صلح و جنگ در کنار هم زندگی می‌کردند. اما هشتمین چهره، زخمی پنهان بر پیکر ساریسا بود. در روز تاجگذاری پادشاه آندریاس، پرده از رازی شوم...
  12. ballerina

    در حال تایپ رمان هیپنوگوجیا| ballerina

    خودش هم در جریان بود که برای نجاتی بیش از حد بچه بود. با حرف بعدی نیلوفر بیشتر ناراحت شد؛ اما او با اصغر معامله کرده بود. نمی‌توانست معامله‌اش بر هم بزند. - دختر اولش بیست سالشه. جرعه ای دیگری نوشید. طعم زنجبیل و هل را همزمان با شیرین کننده خاصی می‌چشید. -‌ عزیزم نمی‌خوام اذیتت کنم ولی زن اول و...
  13. ballerina

    در حال تایپ رمان هیپنوگوجیا| ballerina

    کم کم نمای کامپوزیتی ساختمان به چشم می‌خورد هر چه جلو تر می‌رفتند، باغ جزئیات بیشتری به خود میدید. از دور پارکینگی که چهار ماشین در آن بود به چشم می‌خورد ماشین ها کم و بیش خارجی بودند که محنا حتی اسمشان هم نمی‌دانست، به حالت مورب پارک کرده بودند، کمی آن‌طرف تر رو به روی ساختمان یک فضای سبز...
  14. ballerina

    در حال تایپ رمان هیپنوگوجیا| ballerina

    فصل دوم: قرارداد‌ها فردای آن روز اصغر علیرغم میلش به شرط محنا عمل کرد رفت کلانتری تا رضایت دهد که نصرت بیرون بیاید، پس از امضا کردن فرم‌هایی که سرباز جلویش گذاشته بود. از کلانتری خارج،‌ در حالی به زمین چشم دوخته بود، به سمت ایستگاه شهر رفته بود که با اولین اتوبوس شهری به سر کارش برگردد که با...
  15. ballerina

    در حال تایپ رمان هیپنوگوجیا| ballerina

    به آرامی وارد خانه شد، چادر گل گلی با حرص از سرش بیرون اورد و آن را مچاله کرد و گوشه ای انداخت. تمام ذهنش به آن دختر مشغول بود، می‌دانست یه چیزی در مورد آن دختر درست نیست، روی زمین نشسته بود به نقطه ای خیره شده بود. کلثوم برای خودش چایی ریخته بود و با بیسکویتی که آن را می‌خور نگاهش به او...
  16. ballerina

    در حال تایپ رمان هیپنوگوجیا| ballerina

    با این حرف محنا نوری که در قلبش وجود داشت؛ خاموش شد. نمی‌دانست حرف های زن چه قدر واقعی بود. به آرامی به سمت آشپزخانه قدیمی قدم برداشت و در افکارش غرق شده بود. - ببین من برای خودت دارم میگم، فکر کن زمانی مامانت مرد، باباتم مرده. زن در حالی داشت پیشبند آشپزخانه را می‌پوشید ،لبخندی دروغین و با لحنی...
عقب
بالا پایین