نتایح جستجو

  1. Z

    اتمام یافته داستانک معنای زندگی| Zahra_sbn کاربر انجمن کافه نویسندگان

    از تصورات و خیالت خود خنده‌ام گرفت، اما می‌توانم بگویم خوب مردم را می‌شناسم؛ مردمان دیگر را همین‌گونه رصد و تصور می‌کردم که پیرمردی را دیدم به سمت من می‌آید. با خوش رویی بلند شدم و سری تکان دادم و اجازه دادم روی نیمکت بنشیند. پیرمرد با نگاهی گرم به من خیره شد و گفت: - بشین پسرم. - ممنون راحت...
  2. Z

    اتمام یافته داستانک معنای زندگی| Zahra_sbn کاربر انجمن کافه نویسندگان

    غرق در تفکرات خود و حرف‌های آن پیرمرد بودم که ناگهان، دختر بچه ای تقریبا ۷ یا ۸ ساله با پیراهنی صورتی و موهایی بافته شده با ربانی طوسی و چشمانی عسلی و صورتی زیبا و دوست‌داشتنی، کنارم نشست و گفت: - شما هم تنهایی آمدین اینجا و به این مردم نگاه می‌کنین و حسرت زندگی‌شون رو می‌خورین؟ با تعجب گفتم...
  3. Z

    اتمام یافته داستانک معنای زندگی| Zahra_sbn کاربر انجمن کافه نویسندگان

    به پسر بچه‌ای که روبه‌روی مان، در جلوی مغازه‌ی ماهی‌فروشی نشسته بود و با صدای بلند ماهی‌های خود را تبلیغ می‌کرد اشاره کردم و گفتم: - به اون پسر نگاه کن ... اون هم تقریبا هم سن خودته. اون اصلا پولدار نیست؛ حتی انقدر فقیره که مجبوره توی اون ماهی فروشی کار کنه و آزاد نیست. - خب شاید پیش باباش کار...
  4. Z

    اتمام یافته داستانک معنای زندگی| Zahra_sbn کاربر انجمن کافه نویسندگان

    لیزا برقی در چشمانش زده شد و گفت: - شما چقدر آدم شگفت‌انگیزی هستید! خندیدم و گفتم: - من یک مرد عادی هستم. - شما پولدارین؟ - مهمه که پولدار هستم یا یک آدم عادی یا یک فقیر؟ - خب نه... اما به نظر میاد از غرب لندن اومدین، عطرتون بوی آدم‌های اونجا رو میده، چون من بوی عطر اون آدم‌هارو خوب...
  5. Z

    اتمام یافته داستانک معنای زندگی| Zahra_sbn کاربر انجمن کافه نویسندگان

    - خب لیزا از یتیم‌خونه ناراضی هستی یا اونجا رو دوست داری؟ لیزا با چهره ای ناباورانه به من خیره شد. - چی؟ شما از کجا می‌دونید من یتیم‌خونه زندگی می‌کنم؟ - نگران نشو... من این رو با دقت بهت فهمیدم. وقتی کنار من نشستی، توی چشم‌هات یک غمی رو دیدم که خیلی معصومانه بود و همینطور به موهات ربان طوسیِ...
  6. Z

    اتمام یافته داستانک معنای زندگی| Zahra_sbn کاربر انجمن کافه نویسندگان

    سوالی ذهنم را درگیر کرده بود؛ طاقت نیاوردم و بالاخره پرسیدم: - لیزا... تا حالا شده کسی بخواد تورو به فرزندی قبول کنه؟ - خب من از وقتی به دنیا اومدم یتیم‌خونه بزرگ شدم و خانوم کارپل میگه چون مامان بابام مردن، من رو به اجبار به یتیم‌خونش اورده، وگرنه دختر بچه های فضولی مثل من رو راه نمیدن. اون...
  7. Z

    احساس خوشبختی می‌کنین؟

    به نظرم ادم همین که توی راهی قدم برداشته باشه که جرقه ی زندگیشه و حال دلش تو اون راه خوبه چه با وجود مشکلات و موانع ...خوشبخته ..پس منم میتونم بگم احساس میکنم خوشبختم ?
  8. Z

    ○ معیارتون واسه انتخاب یه رمان چیه؟ ○

    قلم نویسنده و ماجرایی که بهش پرداخته میشه
  9. Z

    ○ رمان رو با چه پایانی دوست دارید؟ ○

    خوش .. تلخم خوبه ...پایان باز ولی نه چون ادم تو ابهامات خودش میمونه ☹
  10. Z

    چالش دوست داری تو چه چیزی واقعا خوب باشی؟

    دوست دارم توی رشتم که تئاتره خوب باشم و به عنوان یه بازیگر خوب نقشمو اجرا کنم
  11. Z

    شب نویس | انجمن کافه نویسندگان

    شب شدو هیچ ندانستم که چه گذشت بر روز من ! من چه کردم که نفهمیدم روزم رفت ...
  12. Z

    دنباله دار برات جالبه یا جالب نیست؟

    خوبه میچسبه ? غلتیدن تو چمن خیس ؟؟ (؛
  13. Z

    روزت چطور بود؟

    روز خیلی خوبی بود از صبحش بگیر تا به الان ?
  14. Z

    نقد رمان لبخندی برای خنده| fatima کاربر انجمن کافه نویسندگان

    با سلام ♡ رمان لبخندی برای لبخند برای من بسیار موضوع جالبی داشت . شخصیتها به خوبی در کنار هم جای گرفته بودن و هر کدومشون در دنیایی از شخصیت و اخلاق و رفتار قرار گرفته بودند که همین باعث جذب مخاطب میشد . در جامعه ای که اعتیاد بین جوانان رایج شده خواندن این رمان میتونه خیلی جذاب باشه ، و بیشتر...
  15. Z

    اتمام یافته نمایشنامه‌ی دیوانگان سانفرانسیسکو| زهرا شبان کاربر انجمن کافه نویسندگان

    نام اثر: دیوانگان سانفرانسیسکو ژانر: جنایی، کمدی نویسنده: زهرا شبان ویراستار: @الهه خاکی کارکترها: هلن بیست و هشت ساله رز بیست و یک ساله بیانسه بیست و پنج ساله کاترین سی و چهار ساله اِریکا سی ساله راشِل سی و پنج ساله ژاکلین سی ساله فِلور بیست و نه ساله و پرستاری که در بیمارستان کار می‌کند...
  16. Z

    اتمام یافته نمایشنامه‌ی دیوانگان سانفرانسیسکو| زهرا شبان کاربر انجمن کافه نویسندگان

    صحنه‌ی اول [ اتاقی با دیوارهای سفید در تیمارستان، با یک پنجره‌ی بزرگ با پرده‌ی آبی کم رنگ و هشت تخت که چهار تخت در سمت چپ اتاق، و چهار تخت در سمت راست اتاق که رو تختی‌های هم رنگ با پرده دارد. هلن و رز و بیانسه به روی تخت‌های سمت راست اتاق نشسته‌اند.] ( راشل با عصبانیت وارد میشود.) راشل: باز شما...
  17. Z

    اتمام یافته نمایشنامه‌ی دیوانگان سانفرانسیسکو| زهرا شبان کاربر انجمن کافه نویسندگان

    هلن: خب بیاین یه نقشه بکشیم تا ببینیم چه‌طور این فلور رو گیرش بندازیم. بیانسه: برم کاغذ بیارم؟ رز: نه احمق. بیانسه: خیلی خب من هم شوخی کردم. رز: آره کاملاً معلوم بود. بیانسه: ساکت باش. هلن: می‌شه خفه شید؟ ( بیانسه و رز ساکت می‌شوند.) هلن: خوب گوش کنید. ( هلن بلند می‌شود و رو به روی آن‌ها...
  18. Z

    درخواست مدیریت آزمایشی تالار زبان | زهرا شبان کاربر انجمن کافه نویسندگان

    سلام وقت بخیر ? درخواست مدیریت آزمایشی تالار زبان رو دارم ?
عقب
بالا پایین