عنوان: مجموعه داستانکهای تقاص خونین
نویسنده: ملینا نامور
ژانر: جنایی
خلاصه:
این مجموعه روایاتی از داستانهایی است که بعضی جنایی، بعضی عاشقانه و گاهی تکان دهندهی روزگار است!
عنوان: مجموعه داستانکهای تقاص خونین
نویسنده: ملینا نامور
ژانر: جنایی
ناظر:
خلاصه:
این مجموعه روایاتی از داستانهایی است که بعضی جنایی، بعضی عاشقانه و گاهی تکان دهندهی روزگار است!
قبلا توی سایتای دیگه گذاشته شده
یه مجموعه هستش و توضیح کلی نداره
موضوعات فرق داره اما همه در چارچوب جنایی هستن
https://forum.cafewriters.xyz/threads/dlnvshth-hryda-khar-v-gl-mlyna-namvr-karbr-njmn-kafh-nvysndgan.39955/
درخواست تگ
درخواست نقد نمیدم چون روی سایت رفته قبلا و کمکی به اثر نمیکنه
گل از بین رفت.
این زخم، هیچگاه ترمیم نمییابد.
تنها خاطره و ساقهی پوسیدهی زرد رنگ از آن باقی ماند. نابودی، مانند سمی تخریب کننده تمام ساقه را در بر میگیرد، تا زمانی که به خار برسد.
خار که از فداکاریهای گل شرمنده است؛ اما دیگر نمیداند که دیر شده.
تنها کورسوی نور، دانهای است که همراه باد...
آخرین گلبرگ، زمانی که ناامیدی ریشههایش را به انتهای گلبرگ رساند، همه چیز نابود شد!
همه چیز تقصیر خار است. خاری که حمایت را بلد نبود و عشقی هم نداشت.
تمام شد! هوهوی باد آخرین گلبرگ خشکیده، رنگ پریده را با خود برد.
امیدی ندارد!
خیانت، هیچ بخششی را سزاوار نیست.
اگر قبلاً عشقی درون وجودش جریان داشت، دیگر نابود شد. نابودی عشقی که خود خار کوچک، با سکوتی دردناک به آن دامن زد. دیگر خیلی دیر است؛ خار با زخمهایی که ایجاد کرد کمکم گل را به نابودی کشاند.
خار!
امان از او که نمیخواست متوجه بشود گل برای او پناه است.
پناهی با گلبرگهای قرمز، ساقههای سبز و برگهای پهناور.
پناهی که از برگهایش جنازههای زرد رنگ پیری بهجا ماندهاند و ساقهای که از شدت زخم پوستهپوسته شده است.
متوجه نشد اگر گل نباشد، او هم نیست.
گل ترسیده بود. نمیدانست پایان، قرار است اینجا رقم بخورد یا نه!
خودش مهم نبود؛ او خیلی وقت پیش پژمرده شده و حالا تنها اهمیتش این بود که «خار آسیبی نبیند!»
هنوز هم آثار درد عمیق حملهی خار بر روی ساقههایش وجود داشت؛ اما کسی نبود به او بگوید:
«گل احمق! برای قاتلت نگران نباش!»
خار، محافظی بود که گستاخانه به خیانت دست زد. قرار بود از لطافت شاخهی گل حمایت کند، اما تیغهایش نهتنها زخمی بر پیکر گل گذاشتند، بلکه گلبرگهای نازک را بیرحمانه در هم شکستند.
خار از روی زیبندهی تو حافظ است و تو دلبستهی او!
میدانم سالیان سال تو را نگاه داشته است؛ اما صد حیف که همان خار زخمهایی بر روی قلبم به جای گذاشتند که دردی عمیق هزاران سالهای را به همراه داشت.
ابتدای دیدنش معجزهای در سلولهای مغزم ثبت شد.
او یک معجزه بود!
میدانستم در دوست داشتنش، بیشک دردهایی بیصدا فریاد میکشند. در سکوت شب هقهق میکنند و من؛ اما در این بازی بیپایان، همانطور که زخمی میشدم، باز هم در پی او میدویدم با تمام وجود، با تمام امید.
شاید فکر میکردم که هر زخمی روزی...
من، به تماشا نشستهام. به تماشای گل که با هر وزش نسیم، گلبرگهایش میریزد.
این روزگار تمامش تقدیر است؟ شاید نه.
شاید این گل، از همان اول محکوم به پژمردن بود؛ مثل قلبی که در میان اشتیاقی بیپایان برای لم*س محبت خود را در دام زخمهای بیرحم دیگری میبیند.
زخمهایی که هیچوقت در انتظار گل دادن هریدا...
تو مانند گلی زیبا دلم را به لرزش درمیآوری؛ اما حرفهایت... امان از حرفهایت که مثل خاری زخم میزند به قلب بیمار ما!
کاش واقعاً آنقدر زیبا نبودی که خار روی ساقههایت را نبینیم.
امید ناامید هستم!
زمانی که دلم میگوید بلاخره خار گل میدهد؛ اما افکار بیمار گونهام میگوید:
" او فقط یک خار است، یک خار خیلی خیلی کوچولو".
نمیدانم قلب عالم است یا مغز!
نمیدانم امید گاهی پوچ است یا نه!
فقط دوست دارم
به امید هرگاه گلهایم را نوازش کنم!
دردناک است... اما با این که میدانستم در هنگام لم*س زخمی میشوم، این کار را مرتباً انجام میدادم.
البته میخواهم بگویم این متن فقط در رابطه با گل و خارهایش نیست.
گاهی؛ با این که میدانیم خورشیدمان فقط مدتی در آسمان دلمان است، باز هم میخواهیم ماهَش باشیم.
گل؟ پس کِی؟
کی قرار است خارهای تیز این شاخه گل بدهد؟
چه زمانی میتوانم باور کنم از خار منحوس، گلی زیبنده بروید؟
نمیشود باور کرد؛ چون گاهی که محسور زیباییاش هستم، او با بیرحمی خارهایش را درون بدنم فرو میکند.
دیگر نمیتوانم... گل، قلبم را شکسته؛ میدانم اگر بماند، دوباره زخمی میشوم.
اسم دلنوشته: هِریدا¹(خار و گل)
نویسنده: ملینا نامور
ژانر: تراژدی_ عاشقانه
سطح: محبوب
ویراستار: @.Sarina.
مقدمه:
زیباییاش چشمم را گرفت تا آنجایی که خارهای تیز وجودش را ندیدم!
من، تمام عمر محسور سرخی گل بودم. لطافت و بوی خوش! نمیدانم خودم یا قلبم اما ندیدیم... خارهای تیز روی ساقه گل را ندیدیم...