نتایح جستجو

  1. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    با ترش رویی، خودم را بر روی صندلی پلاستیکی سفتی انداختم. در حالی که معلم راجع به اجداد و فرمانروایی ها صحبت کردن را شروع کرده بود، من سعی می کردم نگاه سنگین آدام بر روی خودم را نادیده بگیرم اما خیلی مشکل بود. چشمانم را به سمتش چرخاندم. لبخند او قند را در دلم آب کرد. دلخوری ام را از او فراموش...
  2. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    فصل دوم آدام با یک چوی سیلورادو نقره ای رانندگی می کرد. او به ماشین باری یا هر چیزی که چرخ های بزرگ دارد علاقه داشت. همیشه مودبانه درِ ماشین را برایم باز می کرد. دسته را گرفتم و خودم را به جلو کشیدم و او در را بست و یکه دقیقه بعد بر روی صندلی راننده نشست و ماشین را روشن کرد، صدای بلند موسیقی در...
  3. P

    دنباله دار با خودت صحبت کن!

    تو لیاقتش داری به بهترین ها برسی فقط صبور باش که هیچ دری بی حکمت بسته نمیشه و هیچ دری هم بدون خواست خدا باز نمیشه چه بسا چیزهایی که فکر میکنی برات اتفاق بیفته خوبه اما باطنش بد باشه و بلعکس همیشه مثبت باش و به چیزهای خوب فکر کن چون مه و خورشید و فلک دست به دست هم میدن تا تو موفق بشی .از مسیر...
  4. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    کتابی که از کتابخانه امانت گرفته بودیم را بر روی میز هل دادم. - چرا به این کتاب آشپزی نگاهی نمی اندازی؟ من سعی می کنم مقدمه فهرست را در لپ تابم درست کنم. او به نشانه ی تایید سرش را تکان داد و کتاب آشپزی را سریع باز کرد و گفت: - من باید دنبال چی بگردم؟ - حدس می زنم ما باید فهرستی از غذاهای...
  5. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    طولی نکشید که مادرم وارد خانه شد و در همان لحظه زنگ در جلویی به صدا درآمد. درحالی که ابروهایش را بالا داده بود گفت: - منتظر کسی هستید؟ فریاد زدم: - بابا، در. او در حالی که کیف پول خود را از جیب پشتی اش بیرون می آورد از اتاق کار خود بیرون آمد. پیراهنش بر روی شلوارش افتاده بود و او پریشان به نظر...
  6. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    من به سرعت پروژه را جمع کردم و تعدادی بشقاب تخت را از قفسه آشپزخانه در آوردم. مادرم در حالی که برنج سرخ شده را باز می کرد پرسید: - چطوری آدام؟ آدام گلویش را صاف کرد و گفت: ‌- خوبم. خانم مک کالیستر، مشغول مدرسه و بیسبالم شما چطور؟ ‌- خوبم، ممنون. بچه ها منو دیوونه می کنند ولی من براشون می میرم...
  7. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    - شکست سختی میخورن. ممکنه این بازی ببرید؟ احتمالاً. پدر یک گاز دیگر از غذایش زد و گفت: - در محل کارم برام مشکلی پیش اومده، اگر بتونم مشکل مدیریت کنم؛ برای دیدن بازی میام. آدام با لبخند گشاد گفت: عالی میشه! بیسبال بهم آرامش میده. سکوت کوتاهی حاکم شد و پدر در همین فاصله کوتاه هر چیزی ک درون...
  8. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    او با پدرش زندگی می کرد. مادرش چند سال پیش آن ها را ترک کرده بود و برادر بزرگش سال گذشته وارد دانشگاه شد. فقط این دو نفر در خانه زندگی می کردند. - باید بری؟ او به چشمانم خیره شد و موهایم را از روی صورتم کنار زد و گفت: ‌- من آرزومه که اینجا پیشت بمونم. ‌- منم همینطور. دلم نمیخواد بری. دلم برات...
  9. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    حتماً هنگام تماشای تلوزیون خوابم برده است، چون آخرین چیزی که به یاد می آورم این بود که روی تخت نشستم، نفس نفس می زدم ؛فقط یه کابوس بود. نفس های عمیق کشیدم، به خودم گفتم ؛ - سعی می کنم ضربان قلبم را پایین بیاورم. خوابم خیلی طبیعی بود، برای زنده ماندنم در حال فرار بودم و توسط نوعی موجود زشت تحت...
  10. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    فصل سوم شاخه‌های درخت بلوط قدیمی در جلو حیاط، زیر نور شدید خورشید اَشکال متحرکی بر روی سقف می اندازد. پاهایم را چرخاندم و لبه تخت نشستم. با خودم گفتم: - این فقط یه کابوس بود، نه بیشتر. بلند شدم و تختم را مرتب کردم، ملحفه شطرنجی را به خوبی جمع کردم. دستم را رویش کشیدم که از صافی‌اش مطمئن شوم،...
  11. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    فقط چند دقیقه تا رسیدن سیِرا زمان دارم، بنابرین کارتن مکمل صبحانه رو برداشتم و یک لیوان آب پرتغال ریختم و پشت پیشخوان ایستادم چنان‌که لقمه‌ای برداشتم ذهنم به سمت کابوسی که دیده بودم معطوف شد. آن‌ها موجودات بسیار وحشتناکی بودند که مانند هر چیزی که تا به آن زمان دیده بودم نبودند.امیدوار بودم که...
  12. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    سردرد مختصری داشتم و احساس کمر درد می‌کردم.آخرین چیزی که می‌دانستم باید انجام بدم این بود که کل روز را در مدرسه می‌نشستم. از آن‌جایی که قسمت مورد علاقه من در روز، وقت ناهار بود حالم کمی بهتر شد. با عجله به کافه تریا رفتم، چشم هایم به دنبال آدام بود. او از قبل با گروه دوستانش سر میز ما نشسته بود...
  13. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    من واقعاً طرفدار تاریخ نبودم چون فکر می‌کردم که به طور آزار دهنده ای خسته کنند هست. چه کسی اهمیت می‌دهد که در گذشته چه اتفاقی افتاده است. بر روی صندلی خودم ولو شدم و منتظر سیِرا ماندم. او چند دقیقه بعد درست قبل از به صدا در آمدن زنگ با یک لبخند پهن روی صورتش پیدا شد. به صدا در آمدم و گفتم: - فکر...
  14. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    چراغ های مهتابی روشن در سرویس بهداشتی دیوارهای زرد درخشان ایجاد کرده بود.چهار توالت وجود داشت که در حال حاضر همگی خالی بودند.کوله پشتی ام را پایین گذاشتم و یک بطری آب و استامینفون بیرون آوردم و دو عدد قرص در دهنم گذاشتم و با آب بلعیدم.دو ساعت بعد دارو اثر نکرده بود و سر درد من ادامه داشت و من...
  15. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    - رایلی؟ چشمانم را باز کردم. انگار فقط چند ثانیه گذشته بود.اما فهمیدم که از قبل جلوی ورودی خانه بودیم. پرسید: - میخوای باهات بیام داخل؟ آه که چقدر دلم می خواست.چشم هایم را بر روی هم فشار دادم و آرزو کردم که درد از بین برود.وقتی به طرز جادویی ای ناپدید نشد یک لبخند عصبی تحویلش دادم. ‌- آره...
  16. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    فصل چهار - رایلی؟ پلک‌هایم را بهم زدم و چشمانم را مالیدم. تاریک‌تر شده بود اما می‌توانستم مادرم را ببینم که در کنار من روی تخت نشسته بود. روی آرنجم قرار گرفتم و پرسیدم: - ساعت چنده؟ صدایش در تاریکی پدیدار گشت: - تقریباً هفت. _آه خدای من! نمی‌خواستم این‌قدر طولانی بخوابم. نشستم و به بالشتم...
  17. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    یک لقمه گوشت گرفتم، مثل جوییدن چرم بود. - خیلی خوشمزه‌اس مامان! بعد از تموم‌کردن غذا، ظرف‌ها رو جمع کردم و به دنبال مادرم، آن‌ها رو درون سینک ظرفشویی قرار دادم. بالاخره سرم از تیرکشیدن دست برداشته بود؛ اما هنوز کمرم اذیتم می‌کرد. بشقاب‌ها را روی پیشخوان چیدم و پرسیدم: - از پدر چه خبر؟ مادرم...
  18. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    - برای امتحانت آماده شدی؟ - نه. - چرا نه؟ مثل همیشه از لحن مادرم هیچ قضاوتی در مورد من وجود نداشت؛ از صدای مادرم فقط قصد درک‌کردن و کمک‌کردن حس می‌شد. او به حالت متفکرانه نالید: - این که شکسپیره ، با عقل جور در نمیاد! سپس یک دسته از موهایم را از جلوی چشمم کنار زد. - من هرگز خواندن اون کتاب‌ها...
  19. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    ده دقیقه بعد؛ خودم را در حالی که دوباره جلوی آیینه سرویس بهداشتی ایستاده بودم؛ پیدا کردم. به نظر لاغرتر شدم! از اول اضافه وزن نداشتم اما احساس می‌کردم که، به نظر می‌رسید کمی لاغرتر شدم. استخوان گونه‌ام برجسته به نظر می‌رسید.شاید داشتم قد می‌کشیدم! نزدیک شدم و ماه گرفتگی‌ام را مالیدم؛ تقریباً...
  20. P

    اتمام یافته ترجمه رمان تعهد تاریک |پرستو کاربرانجمن کافه نویسندگان

    - بابا تقصیر تو نیست! - می‌دونم! فقط آرزو می‌کنم که نتایج بهتری به دست بیاد.تا حالا به دانشگاه فکر کردی؟ عوض کردن بحث، به همین آرامی؛ حتی اگر کمی ناگهانی باشد. جواب دادم: - کمی. سپس پشت تختم نشستم و یک بالشت را ب*غل کردم. - دو سال وقت دارم که تصمیم بگیرم. من هنوز ایده عضویت در بخش پلیس رو...
عقب
بالا پایین