نتایح جستجو

  1. N

    اتمام یافته ترجمه رمان نابینا شده | _Nahal_ کاربر انجمن کافه نویسندگان

    وقتی که از خواب بیدار شدم، درست به یاد نمی‌‌آوردم که چه زمانی به خواب رفته بودم. اتاق خواب، ساده به نظر می‌‌رسید اما در عین حال پر از رنگ‌‌های بنفش و طلایی بود. از تخت خوابم می‌‌توانستم آیینه‌‌ی بزرگ طلایی رنگ و عطیقه‌‌ای را ببینم. پایین آیینه یک آتشدان سفید قرار داشت که با وجود تزئینات مدرنش به...
  2. N

    اتمام یافته ترجمه رمان نابینا شده | _Nahal_ کاربر انجمن کافه نویسندگان

    در اتاق باز شد و پدرم به همراه کوله پشتی من به روی شانه‌‌اش وارد اتاق شد. کوله پشتی را به روی کاناپه گذاشت بعد به سمت من برگشت و گفت: -‌‌ برای مدرسه لازمش داری درسته؟ و ببخشید برای اینکه انقدر زود بیدارت کردم. باید صبح زود برگردی خونه. جانی قراره بیاد دنبالت، مگه نه؟ -‌ اوه آره درسته باید برم...
  3. N

    اتمام یافته ترجمه رمان نابینا شده | _Nahal_ کاربر انجمن کافه نویسندگان

    از عمارت خارج شدم و همچنان با عجله قدم بر می‌‌‌داشتم و به سمت خانه‌‌ام می‌‌‌رفتم. آن قدر سریع می‌‌دویدم که متوجه شاخه‌‌هایی که به لباسم گیر کرده بودند، نشدم. اما با این حال وقتی که آن‌‌ها را از خودم جدا کردم حتی یک زخم کوچک هم روی بدنم ایجاد نشده بود. وقتی که نزدیک خانه شدم، جانی را دیدم که از...
  4. N

    اتمام یافته ترجمه رمان نابینا شده | _Nahal_ کاربر انجمن کافه نویسندگان

    وارد اتاقم شدم تا یک تی شرت دیگر برای پوشیدن پیدا کنم. از بهانه‌‌ای که آوردم، پشیمان شده بودم چون حسابی روی پوشیدن آن لباسم حساب کرده بودم. در هر صورت کشوهای کمدم را باز کردم، اما چیزی پیدا نکردم. سراغ چوب لباسی رفتم و یکی از تی شرت‌‌های مورد علاقه‌‌ام را دیدم که آویزان بود. لباسم را عوض کردم و...
  5. N

    اتمام یافته ترجمه رمان نابینا شده | _Nahal_ کاربر انجمن کافه نویسندگان

    وقتی به مدرسه رسیدیم، هر کدام به کلاس‌‌های خودمان رفتیم. کلاس‌ها بسیار خسته و حوصله سربر بودند. انگار که همه چیز را از قبل می‌دانستم با این‌‌حال همچنان باید هزینه‌‌های مدرسه را می‌‌پرداختم. می‌‌توانم بگویم مدرسه برایم جز کار اضافی و پرحجم چیز دیگری نداشت که تنها تاثیر آن‌‌ها به روی من ایجاد...
  6. N

    اتمام یافته ترجمه رمان نابینا شده | _Nahal_ کاربر انجمن کافه نویسندگان

    در حین پایین آمدن از پله‌های مدرسه درباره‌‌ی اینکه کجا غذا بخوریم بحث می‌‌کردیم. جانی پیشنهاد داد که به کافه‌‌ی جدیدی که در مرکز شهر افتتحاح شده بود برویم اما من همان پاتوق همیشگی را ترجیح می‌‌دادم. رستوران رابی جای دنجی بود و یک وعده غذای گرم در آنجا حالم را بهتر می‌‌کرد. پس از ده دقیقه گفت و...
  7. N

    اتمام یافته ترجمه رمان نابینا شده | _Nahal_ کاربر انجمن کافه نویسندگان

    مثل باد می‌‌دویدم تا هر چه سریع‌‌تر به خانه‌‌یمان برسم. از لا به لای شاخه‌‌ها عبور می‌‌کردم و با اینکه می‌‌دیدم و با بدنم برخورد می‌‌کردند دردی را حس نمی‌‌کردم. وقتی که به نزدیکی عمارت رسیدم، آرزو می‌‌کردم که صدای گریه‌‌ی خواهرم را بشنوم. حس عجیبی به من می‌‌گفت که خواهرم دیگر پیش پدرم نیست و من...
  8. N

    همگانی *معرفی فیلم مورد علاقه ی شما*

    خب خب خب. فیلم میان ستاره ای یا interstellar یکی از فیلمای مورد علاقه منه که کارگردان و نویسندش کریستوفر نولانه یکی از بهترین کارگردانای دنیا. ژانرش علمی ـ تخیلیه ولی بیشتر به نظرم علمیه تا تخیلی. در هر صورت فوق العاده فیلم خوبیه از جلوه های ویژش گرفته تا بازیگراش که مثیو مک کانهی یکی از اوناس...
  9. N

    اتمام یافته ترجمه رمان نابینا شده | _Nahal_ کاربر انجمن کافه نویسندگان

    مادرم با نگاه سردش رو به من کرد و گفت: -‌ تو هم یکی از اونا شدی، مشخصه! تو چطور اومدی اینجا، مگه من دعوتت کرده بودم؟ -‌ خب احتمالاً به خاطر اینکه اینجا خونه‌‌ی منه، هر وقت که بخوام میام و میرم. می دانستم که با این حرف او را ناراحت می کنم اما تلخی واقعیت را باید تحمل می کرد. من و اولیویا آنجا...
  10. N

    اتمام یافته ترجمه رمان نابینا شده | _Nahal_ کاربر انجمن کافه نویسندگان

    مادرم با صدای بلند داد می زد: - من از تو نمی‌ترسم! اما من می‌توانستم ترس را در چشمانش ببینم. - اوه واقعاً نمی‌ترسی؟ ولی بهتره که بترسی، چون تو مادر ما محسوب نمی‌شی، فقط تماشا کن که چطور اولیویا تو رو پس می‌زنه. این را گفتم و به عقب برگشتم تا به طبقه ی پایین بروم. وقتی از پله ها پایین می رفتم...
  11. N

    همگانی کارتون مورد علاقه بچگیتون چی بوده؟

    کارتونای سینمایی و خیلی دوس داشتم سیصد دفه میدیدم. یکی شرک، یکی دیگم کارخانه هیولاها:(Frustrat. Gif
  12. N

    اتمام یافته ترجمه رمان نابینا شده | _Nahal_ کاربر انجمن کافه نویسندگان

    با نگاهی پر از درد و با صدایی که سنگینی خستگی را به دوش می‌کشید به جانی گفتم: - بهت زنگ می‌زنم و همه چیز رو توضیح می‌دم. جانی سرش را به نشانه‌ی تأیید تکان داد و از من خداحافظی کرد؛ اما من اصرار کردم تا او را تا ماشین همراهی کنم. وقتی جانی آن‌جا را ترک کرد، من برای چند لحظه سر جایم میخکوب شده...
  13. N

    اتمام یافته ترجمه رمان نابینا شده | _Nahal_ کاربر انجمن کافه نویسندگان

    جانی سکوتش را شکاند و گفت: - کجا رفته بودی؟ من روی صندلی روبه‌روی جانی نشستم و گفتم: -‌ رفته بودم پیش پدرم تا اولیویا رو ببینه. -‌ پس رفته بودی کمپ قدم زنان؟ این حرف جانی مانند یک بطری آب یخ عمل کرد که روی سرم خالی شده بود. با این‌که می‌دانستم جواب خوبی نیست، از روی حماقتم گفتم: -‌ تو از کجا...
  14. N

    چالش تاپیک اختصاصی تیم دوم| گروه لآژِوَرد

    یه همکاری عالی و موفق بود?? خسته نباشید همگی??
  15. N

    همگانی **فیلم شخصیت شما**

    یه ترسناک جدید بیار شب باهم ببینیم اکثر سای فایارو دیدیم??
عقب
بالا پایین