نتایح جستجو

  1. H

    در حال تایپ مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    بنایی که هزار بار ساختی و هزار بار ویران شده، دیگر ارزش صرف وقت ندارد. جدا از این‌که هر اتفاقی، زمان خودش را دارد و بعد از آن، بی‌اهمیت می‌شود؛ تلاش برای آنچه هزار بار ساختی اما، باز برای پرتگاه نیستی دست تکان داده، ابلهانه است. و من، بهای زیادی داده‌ام تا این را درک کنم.
  2. H

    در حال تایپ مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    می‌شود تمام عمر نقش حضور کسی را روی دیوار زنگ زده ذهن نقاشی کرد، و عطرش را با تار و پود دل نفس کشید اما، جسم را برای ابد از این حضور خیال انگیز دور نگه داشت. و اما، احساسم را هنوز مثل روز اول، دست نخورده و تا شده در گوشه‌ی قلبم نگه داشتم، و به رسم آن روزها می‌گویم: "یادت باشد"
  3. H

    در حال تایپ مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    بعضی دردها مانند جنگ داخلی که امپراتوری و ملت یک سرزمین را به زمین می‌زند، آدمی را از درون فلج خواهد کرد. انگار نیرویی شورشی درون وجودت تعلیم داده‌ای که به مرور و قدم به قدم، طوفانی عظیم را در وجودت به تصویر می‌کشند. این، حضور من است که به دست تصویر دردهایم چون عروسک خیمه شب بازی، این سو و آن سو...
  4. H

    در حال تایپ مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    وجود تب کرده‌ام را به دار آب سرد آویخته‌ام! احوال جسمم زرشکی و روحم نقره فام است؛ این بین، فقط گاهی تیره و روشن می‌شوند، همین! نادیا! دلم می‌خواست می‌توانستم قسمتی از حافظه‌مان را که مربوط به خودمان است پاک کنم و بعد، مثل همان روز ها از تو بپرسم: - با من دوست می‌شوی؟ اما، من و تو تمام شده‌ایم و...
  5. H

    در حال تایپ مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    به مشرق قدم می‌گذاریم و دقایقی بعد، گرد و خاکمان در مغرب ترانه می‌خواند. قدم‌هایمان بر قلب کویر دل سوخته خش می‌اندازند و کمی آن طرف‌تر آدمها، رد پای انگشت هایمان را بر دل تنه‌‌ی درخت کاج که ساعتی پیش در جنگل، به آن تکیه زده بودیم احساس می‌کنند. من در ذهنم با تو، رج‌ به‌ رج این سرزمین را زیر پا...
  6. H

    در حال تایپ مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    نمی‌دانی پشت این سکوت سربی من، چه می‌گذرد. من تو را برای یک ثانیه و یک روز نمی‌خواستم. می‌خواستم دورترین نزدیک من باشی حتی، اگر نشود واقعیت نزدیکی را، در شعاع یک قدمی‌مان لم*س کنیم. مشکل من دوست داشتن است! نه اینکه تو لایقش نباشی، نه! فقط، هر چیزی زیادی‌اش سم است! نادیا! کاری به تو ندارم، خودم را...
  7. H

    در حال تایپ مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    من ضربه‌های زیادی خورده‌ام، و تمام ضربه‌ ‌هایم ماحصل شروع دوباره آدم‌ هایی بود، که یک بار در زندگی‌ام تمام شده بودند اما، روحم لجاجت خاصی داشت که مسیرهای پیش رویش را با آدم‌های جا مانده در پشت سرش آغاز کند. نادیا! مدت‌ هاست پذیرفته‌ام که عقب نشینی کنم. دوهزاری کج افتاده‌ام را صاف کرده‌ام تا به...
  8. H

    در حال تایپ مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    - احساس می‌کنم عشقی برای من وجود نداره! - به تعداد تموم آدمای دنیا عشق هست، فقط باید زمان مناسبش برسه! نادیا! مدتی پیش سعی کردم به کسی که باورهایش از عشق، زیر دست و پای کسی لگدمال شده بوده، ثابت کنم عشق وجود دارد و خارق‌العاده است. او عشق را چون شبی ابری معنا می‌کرد، که ستاره‌هایش در آغو*ش ابرها...
  9. H

    در حال تایپ مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    نادیا! می‌دانم باید اجازه بدهم تا همه چیز تمام شود. باید بپذیرم که نمی‌شود هر چیزی را نگه داشت؛ چه با زور، چه گریه. باید یادم بماند که هرچند حضور بعضی ها برایم جدی است ولی، من برایشان شوخی‌ای بیش نیستم. ولی با این همه، می‌شود او یک بار دیگر مرا دوست داشته باشد؟!
  10. H

    در حال تایپ مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    نادیا! خودت را زیادی در استکان کسی نریز، سرریز خواهی شد! ارزش خودت را درک کن؛ چرا که تا وقتی به این درک نرسی، افراد بسیاری در دایره زندگی‌ات سرازیر می‌شوند، که تو را هدر خواهند داد ولیکن، اگر جایی به خاک سیاه چنین روزی نشستی، اجازه نده دفعه بعدی وجود داشته باشد! نگذار آدم‌ ها، دوباره و چند باره...
  11. H

    در حال تایپ مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    بنفش زیبای من! تو را به زلالی آبی آسمان می‌سپارم. به پنبه‌های سپیدش، که با مرواریدهای غلطان، روی زمین طرح می‌زنند. می‌سپارمت به آوای زیبای شانه به سر و دست‌هایش، که هر صبح مرا مسخ کرده و روحم را، در آغوشش ذوب می‌کند! می‌سپارمت به آغو*ش اویی که فاصله‌اش با ما، منفی هیچ است؛ اویی که هم کنار من است،...
  12. H

    در حال تایپ مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    چندی پیش باید می‌بودی تا ببینی، چگونه کسی را خون به جگر کردم. برای معصیت‌ های خود وکیل بودم، و برهانی نبود که برایشان نتراشیده باشم ولیکن، برای کج‌ روی‌ های دیگری، به صندلی قاضی تکیه زده بودم، و حکم را بر روی قلبش داغ می‌زدم. دیر است؛ ولی حالا که هرج و خبط خودم و او را، در کفه‌های ترازوی دادگاه...
  13. H

    در حال تایپ مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    پروانه‌ای که ساعت‌ها دنبالش می‌دویدم، بی‌ حواس توی حوض آب غلطید و حالا در دست من، بی دفاع آرام گرفته است. او دوباره می‌تواند اوج بگیرد، و زیر سایه خورشید بال‌هایش را به رقص درآورد؟ معلوم است! فقط، باید کمی صبر کند. نادیا! هنوز خاطرت برایم عزیز و دوست داشتنی‌ است اما، خودت بهتر می‌دانی که بعضی...
  14. H

    در حال تایپ مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    خوره افکارم شمشیر را از رو بسته و قصد کرده، جان شناور در تنم را در محاصره کُنده‌های اطرافش قرار دهد. بعد، بندبندش را با شعله های آتش محصور کند. نادیا! کاش کسی نفس این موریانه‌های بی‌سر و ته خانه کرده در مغزم را می‌برید؛ شاید آن وقت دیگر، گذشته‌ای برایم نمی‌ماند که به آن فکر کنم.
  15. H

    در حال تایپ مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    خودم را زیادی برای آدم‌‌ها خرج کردم. انرژی الکتریسیته دلم را مشت‌مشت در اختیارشان گذاشتم تا چلچراغ بی‌‌صدا شده در هسته وجودشان، باری دیگر از هیاهو در تار و پود خود بلغزد. لبخند های از ته دلم را دسته‌دسته چیدم، تا به ل*ب‌ هایی که مدت‌‌هاست از مختصات جغرافیایی لبخند دور افتاده‌اند، شکوهی دوباره...
  16. H

    در حال تایپ مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    نادیا! پازل زندگی‌ات را در دست هیچ‌کس، به امان خدا نسپار. اینجا هیچ‌کس، مأوای تو نخواهد بود! زمین، مغروق شده در حیوانات انسان نمایی که فقط به وقت نیاز، دست دوستیِ آلوده به خنجرشان را به سمتت دراز می‌کنند. مراقب باش تکّه‌‌های نایاب پازل‌ات را، با احدی سهیم نشوی!
  17. H

    در حال تایپ مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    درونم ابرهایی جولان می‌دهند که چشم‌هایشان را با سرمه آذین بسته‌اند. لشکری در سرسرای وجودم در هم می‌لولند و گرد به پا شده از همهمه‌شان، بر پرده چشمانم تکیده می‌شود و عاجزم می‌کند از تماشای وجود قطعه‌قطعه و ویرانم!  تو از تلالویی حرف می‌زنی که این بیرون است؟ من دردم تلالوی درونم است، که شمشیر...
  18. H

    در حال تایپ مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    میغ در دست، به پیکار با سرمه گیتی می‌روم و در تمنای حضور آفتابی حتی به نیمه، فرق سرش را می‌شکافم. به امید سلام نور، از هزار توی گره در گره این کهکشانِ سرمه فام خواهم گذشت؛ با این که می‌دانم ریشه این معادله تاریک از جای دیگری است.
  19. H

    در حال تایپ مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    نادیا! مشکل از آدم‌‌هاست، یا من عینکم را اشتباهی زده‌ام؟ دنیا را وارونه می‌بینم، آدم‌ ها را وارونه‌تر. کسانی که دوستشان دارم از من یاد می‌کنند، نه برای این‌که برایشان دوست داشتنی هستم بلکه، کسی را نمی‌یابند که هم‌ پای خوبی برای ته نشین شدن در اقیانوس غم‌‌هایشان باشد. برای این‌که کسی را نمی‌یابند...
  20. H

    در حال تایپ مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن کافه نویسندگان

    این روزها، حال عجیبی دارم. شبیه توپی هستم که وسط زمین بازی، به حال حیران خود می‌گرید و آدم‌ های اطرافم، بازیکنانی هستند که غرق در هیاهوی خود و بی‌ توجه به من، هر دم به سویی پرتابم می‌کنند و هر کدام می‌خواهند، مرا در دروازه چارچوب‌ های خود محبوس کنند تا کیف‌شان کوک شود.
عقب
بالا پایین