درود به شما
خوشحالم که لذت بردید از خوندنش:))
برای زمان های دوری که ممکنه احساساتی رو تجربه کنه و فکر کنه فقط خودش این شرایط رو داره... میخوام بعدا با خوندنش بفهمه همه این شرایطا رو کم و بیش میگذرونن.
در کل کاملا دلی تصمیم به نوشتن و تقدیم کردنش گرفتم:)
نمیدانم بگویم بر علو سیال ذهنت، سبزینه خیال بکار یا نه!
واهمه دارم که به گیتی امروز من بنشینی و آنگاه، ریشریش شدن هویت رویاهایت را تماشا کنی.
در مزرعه ذهنت رویا بکار اما، خودت را به آن زنجیر نکن؛ زیرا همیشه تیر های قسر، در کمیناند که قلب رویاهایت را بشکافند.
نمیخواهم بگویم منفی باف باش، نه...
فرشینه بلندی از سکوت میبافم که رنگهایش، خون دل است و رج به رجش، صدایی است که پس از جذر و مد بسیار سکون یافته، و از دلِ خاکسترِ غلطیدهِ به خونِ حرف های فرو خورده، عطر نفس های ققنوس چشیده میشود.
آیسو!
زمانی که تیغ بُرای سخن، کند میشود و راغبی برای شنیدن نداری، خاموش باش.
گاهی از دست برو.
اجازه بده آدمها، در تقلای حضور دوبارهات تب کنند و دود شوند.
نبودن را برای خودت معنی کن.
باور کن زیاد بودن، آدم را میکشد.
تنفس در هوای برخی، تو را مریض میکند.
کناره بگیر.