بسم الله الرحمن الرحیم
امروز عجب بارانی می آمد یقه کاپشنش را به چانه اش نزدیک میکند تا گرمایی هرچند اندک به بدنش منتقل شود .
انگار باران قصد بند آمدن ندارد خیابان ها پر شده است از قطره های بارانی که با شدت خودشان را به زمین میکوبیدند.
درحین اینکه به سمت خانه می دوید ناگهان چشمش به جعبه کوچکی...
رنگ زردخورشید برایم لذت بخش بود رنگ زردش همچون گل های لاله ی وسط میدان آزادی .
چاله هایی که در کنار پیاده رو بودند انگار صبرشان لبریز از هرچیزی بود که آب های باران را در خود جا نمی داد.
جعبه ی قهوه ای رنگ کنار پیاده روی تابلوی نقاشی خانه خودنمایی کرد.
جعبه ی کوچکی که کنارش پرشده بود از سنگ های...