نتایح جستجو

  1. Mayar

    اطلاعیه اعلام یا درخواست مشاور نویسندگی

    سلام وقت بخیر، درخواست مشاور دارم برای ارتقای قلم و توصیفات.
  2. Mayar

    نظارت همراه رمان سایه‌های تمرد | ناظر: Tiam.R

    سلام صبح بخیر دو پارت جدید گذاشته شد.
  3. Mayar

    در حال تایپ رمان سایه‌های تمرد | اثر Mayar

    با همون لباس خواب‌هام تو محوطه دنبال آنا می‌دویدم و هر لحظه بهش فحش می‌دادم. یهو فریاد گوش خراشی بلند شد که سرجام وایسادم، برگشتم و پشتم رو نگاه کردم که با یک گاو وحشی رو به رو شدم. هه‌هه! منظورم از گاو وحشی کاترینه. چنان اخمو و وحشتناک بهم نگاه می‌کرد که کم مونده بود خودم رو خیس کنم! کاترین: -...
  4. Mayar

    در حال تایپ رمان سایه‌های تمرد | اثر Mayar

    با استرسی که هنوز تو جونم بود دستی به صورتم کشیدم که خیس‌ خیس بود؛ وایسا ببینم اینا اشکه؟! لعنتی! این چه کابوس مضخرفی بود دیگه، از شوک و ترس همچنان بدنم می‌لرزید. از جام بلند شدم و با پاهای لرزون به سمت طاقچه پنجره رفتم و یه لیوان آب خوردم. وای خدا چرا این کابوس این‌ قدر واقعی بود؟! ولی خداروشکر...
  5. Mayar

    نظارت همراه رمان سایه‌های تمرد | ناظر: Tiam.R

    سلام وقتتون بخیر. دو پارت جدید گذاشته شد.
  6. Mayar

    در حال تایپ رمان سایه‌های تمرد | اثر Mayar

    ‌- زنیکه‌ی عوضی، زود باش اسم و مکان اون رئیس آشغالت رو بده! -‌ هه! هر چندبار دیگه هم بپرسید جوابم همینه، نمی‌دونم درباره‌ی کی حرف می‌زنید! مرد ناشناس جلو اومد و یقه‌ام رو گرفت. - خیله خب، خودت خواستی! کشون کشون بردنم بیرون. چند مایل جلوترمون یه پرتگاه خیلی بزرگ بود. بعد از چند دقیقه سه نفر که...
  7. Mayar

    در حال تایپ رمان سایه‌های تمرد | اثر Mayar

    بعد از خوردن شام به سمت خوابگاه رفتیم تا بریم بخوابیم. قبلا از اینکه جولیا به اتاقش بره، نزدیکش رفتم و با لبخند ژکوندی گفتم: - جولیا جونم! جولیا چشماش رو باریک کرد و با شَک گفت: - ها؟ چی شده، باز چی می‌خوای؟! من: - بی‌تربیت، ها چیه دیگه؟ تو درست نمی‌تونی حرف بزنی! جولیا: - بفرمایید عزیزم زرتو...
  8. Mayar

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ]

    سلام شب خوش. درخواست جلد داشتم. https://forum.cafewriters.xyz/threads/sayh-hay-tmrd-sr-mayar.39775/
  9. Mayar

    نظارت همراه رمان سایه‌های تمرد | ناظر: Tiam.R

    سلام وقتتون بخیر. دو پارت جدید گذاشته شد.
  10. Mayar

    در حال تایپ رمان سایه‌های تمرد | اثر Mayar

    ل*ب برچیدم و گفتم: - چشم آقای اخمو! تامس: - خوبه! اگه تا آخر همین‌طوری حرف گوش کن بمونی، ممکنه طول عمر منم بیشتر بشه. با چشمای گرد شده گفتم: - وا! رفتار من چه ربطی به طول عمر تو داره؟! تامس: - اون‌ طوری کمتر از دستت حرص می‌خورم، دیرتر پیر میشم! با اخم و تعجب گفتم: - تامس! تامس از اون خنده‌های...
  11. Mayar

    در حال تایپ رمان سایه‌های تمرد | اثر Mayar

    وایساده بود و داشت به آسمون نگاه می‌کرد. آروم به سمتش رفتم و کنارش وایسادم. من: - متاسفم! تامس اخم کرد و برگشت تا بره که سریع دستش رو گرفتم و جلوش وایسادم. با اشک‌های جمع شده تو چشمام زل زدم تو چشماش و گفتم: - تا باهام حرف نزنی نمی‌زارم بری! بغضم رو با سختی قورت دادم و دوباره گفتم: - تنها کسی‌که...
  12. Mayar

    نظارت همراه رمان سایه‌های تمرد | ناظر: Tiam.R

    سلام، عصر بخیر پارت جدید گذاشته شد.
  13. Mayar

    در حال تایپ رمان سایه‌های تمرد | اثر Mayar

    آنا به سمتم اومد دستش رو روی شانه‌ام گذاشت و گفت: - به دل نگیر مایا، خودت که خوب می‌شناسیش عصبانی که بشه دیگه کنترل حرف‌ها و حرکاتش رو نداره. نفسم رو با ناراحتی به بیرون فوت کردم و سری تکون دادم. بعد آنا و نیوت از اتاق بیرون رفتند تا بروند با تامس صحبت کنند. جولیا آروم اومد کنارم رو تخت نشست و...
  14. Mayar

    نظارت همراه رمان سایه‌های تمرد | ناظر: Tiam.R

    سلام ظهر بخیر. دو پارت جدید گذاشته شد.
  15. Mayar

    در حال تایپ رمان سایه‌های تمرد | اثر Mayar

    تامس: - احمق! ببین با پاهات چیکار کردی! داره خونریزی می‌کنه. نیوت با اشک جمع شده تو چشماش و شرمندگی گفت: - چرا همچین کاری کردی مایا؟! قرار بود که منو شلاق بزنه چرا به جای من قبول کردی شلاق بخوری؟! با لبخندی ملیح روی ل*ب‌هام نگاهش کردم. من: - دوستی به درد همین موقع‌ها می‌خوره دیگه هویج جون! نیوت...
  16. Mayar

    در حال تایپ رمان سایه‌های تمرد | اثر Mayar

    با عصبانیت گفتم: - مگه نشنیدید؟ گفت دست‌ها و پاهاش بی‌حس شده، دیگه نمی‌تونیم ادامه بدیم! کاترین که عصبانیت من رو دید اول خنده‌ای کرد و بعد جلو اومد، زل زد تو چشم‌هام و گفت: - وایسا ببینم! تو الان داری برای من تعیین و تکلیف می‌کنی بچه جون؟! بعد پوزخندی عصبی زد و گفت: - حالا که ان‌قدر نگران...
  17. Mayar

    در حال تایپ رمان سایه‌های تمرد | اثر Mayar

    کاترین که تعجب ما رو دید با اخم نگاهمون کرد و داد زد: - پس چرا عین مترسک دارید من رو نگاه می‌کنید! بجنبید شروع کنید. همگی با خستگی و بی‌حالی روی زمین خم شدیم و کف دست‌ها و انگشت‌های پاهامون رو روی زمین قرار دادیم و شروع کردیم به شنا رفتن. تازه نزدیک بیستایی رفته بودیم که یکی از بچه‌ها افتاد،...
  18. Mayar

    در حال تایپ رمان سایه‌های تمرد | اثر Mayar

    با حرفی که آنا زد قهقهه‌ام بلند شد که یهو دردی وحشتناک تو بازوم حس کردم. نگاهم رو که به طرف بازوم چرخوندم آنا رو دیدم که با اخم و شیطنت نگاهم می‌کرد. آنا: - زهرمار! واسه چی می‌خندی؟ با ترسی نمایشی ازش فاصله گرفتم و پشت نیوت قایم شدم. من: - وا! برای چی عصبانی میشی خب بامزه گفتی منم خنده‌ام گرفت،...
عقب
بالا پایین