مرد گوریلی با عصبانیت به سمت مردی که حرف زده بود رفت، یقه اش رو توی دستای بزرگ و پُرموش گرفت.
مرد گوریلی:
- دِ آخه احمقِ چلمنگ! الان بااین جغل بچه چیکار کنم، هااا؟
مردی که توی دست های مرد گوریلی بود قیافش کم کم داشت روبه سرخی میرفت، فکر کنم داشت خفه میشد دیگه!
یکی دیگه از مردهای اطرافمون که شبیه...