نتایح جستجو

  1. HananehKH

    عالی رمان بایش | نویسنده HananehKH

    پست 18 با وسوسه‌ی هم‌صحبتی با نبات، در زدم و وارد اتاق شدم. زیرپنجره نشسته بود و روی پاهاش کاغذ سفیدی بود. انگار طرحی می‌کشید که با کنجکاوی پرسیدم: - نقاشی می‌کشی؟ با لبخند کم جونی سری تکون داد. - هرازگاهی، حالم رو خوب می‌کنه. از فرصت استفاده کردم و کنارش نشستم. - چه خوب، خوشحال شدم. حالا چی...
  2. HananehKH

    نویسندگان زمستان 1403 | هفته پنجم

    رمان بایش یک پست https://forum.cafewriters.xyz/threads/rman-baysh-nvysndh-hananehkh.36685/
  3. HananehKH

    عالی رمان بایش | نویسنده HananehKH

    پست 17 چوب رو کنار پاش انداخت و دستی لای موهای فِردار مشکیش کشید. مثل پرگار دور خودش می‌چرخید. - اما اگه بفهمن که من گفتم چی؟ چی کار کنم؟ باید چی کار کنم؟ شونه‌هام با فریاد نسبتا بلندش، بی‌اراده بالا رفت. همین که به خودم اومدم، نگاهش رو سمتم حس کردم که جاخورده و با چاشنی ترس خیره‌م بود...
  4. HananehKH

    نويسندگان زمستان 1403 | هفته سوم

    رمان بایش یک پارت https://forum.cafewriters.xyz/threads/rman-baysh-nvysndh-hananehkh.36685/
  5. HananehKH

    عالی رمان بایش | نویسنده HananehKH

    پست 16 به آرومی سرم رو به چپ و راست تکون دادم. - نمی‌دونم چه طور؛ وقتی هربار خواب می‌بینم و بیدار می‌شم، بلافاصله بعدش اتفاقی که توی خواب دیدم تداعی می‌شه. اما از وقتی که به اون رودخونه رفتم، توی خواب گذشته رو می‌بینم. الان دیگه مطمئنم که اسمم آبانه و یه خونواده دارم. باید توی خواب به یاد بیارم...
  6. HananehKH

    نویسندگان زمستان1403 | هفته اول

    رمان بایش یک پارت https://forum.cafewriters.xyz/threads/rman-baysh-nvysndh-hananehkh.36685/post-319572
  7. HananehKH

    عالی رمان بایش | نویسنده HananehKH

    پست 15 به دنبال صدا، نگاهی به کنار پام انداختم و دختربچه‌ی هشت ساله‌ی لاغراندامی، دستش رو به دستم می‌زد. - توی اون خونه نرو! انگار که دهنم دوخته شده بود و ل*ب‌هام تکونی نمی‌خورد. فقط چشم‌هام روی پیراهن بلند سفیدی که به تن داشت می‌چرخید و درست طرح شکوفه‌هایی که توی حیاط بود روی لباس دیده می‌شد که...
  8. HananehKH

    عالی رمان بایش | نویسنده HananehKH

    پست 14 و من با قطعی نفس های یک در میونم، از خواب به بیداری برگشتم. توی جام نیم خیز نشستم و نفسم مثل نواری پر تراک، بریده بریده درمی‌اومد. اون صدا هنوز توی گوشم زنده بود و کابوسی که دیدم از پرده‌ی چشم‌هام برداشته نمی‌شد. تنها چیزی که میون ل*ب‌هام برای صدایی جون گرفت، یه اسم بود. - آبان! مطمئن بودم...
  9. HananehKH

    عالی رمان بایش | نویسنده HananehKH

    پست 13 از اینکه سربه سرش بذارم لذت می‌بردم؛ اما از طرفی دلم راضی به این همه سادگیش نبود. نفس عمیقی گرفتم. - بابات جلوی تو چیزی نگفت و شاید من هم نباید بگم؛ اما خب خیلی نگرانه. من هم با این وضعیت حافظه‌م به کمک کدخدا نیاز دارم. بنابراین مریض بودن و دور از دسترس مردم بودنش زیاد خوب نیست. زیرپنجره...
  10. HananehKH

    عالی رمان بایش | نویسنده HananehKH

    پست 12 بدون حرفی به راهش ادامه داد. من موندم و حباب شکی که دورم رو احاطه کرده بود. به سمت نبات برگشتم و با چشم‌های طوسیش، خالی از هرحسی نگاهم می‌کرد. دیگه نمی‌لرزید؛ اما توی خلسه‌‎ای که جنسش برام قابل تشخیص نبود، فرو رفته بود. نمی‌دونم توی فکرش چی می‌گذشت؛ اما حدس می‌زدم نگران بود. با احتیاط به...
  11. HananehKH

    اطلاعیه درخواست تگ برای دلنوشته | تالار ادبیات

    با سلام. درخواست تگ داشتم. https://forum.cafewriters.xyz/threads/%D8%AF%D9%84%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87-%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%AF-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D9%86%D8%AF%D9%87-hananehkh.38805/
  12. HananehKH

    اطلاعیه تاپیک جامع سوالات و مسائل تالار ادبیات

    سلام. وقت بخیر. میخواستم بپرسم به دلنوشته ها رسیدگی نمیشه؟ درخواست نقد دادم، جوابی دریافت نکردم. اعلام پایان کردم، جوابی حاصل نشد.
  13. HananehKH

    اطلاعیه (اعلام اتمام آثار ادبی)

    سلام. وقت بخیر. اعلام پایان دلنوشته. https://forum.cafewriters.xyz/threads/%D8%AF%D9%84%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87-%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%AF-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D9%86%D8%AF%D9%87-hananehkh.38805/unread
  14. HananehKH

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ]

    سلام. لینک رو فرستاده بودم. مجدد درخواست جلد دارم...
  15. HananehKH

    عالی رمان بایش | نویسنده HananehKH

    پست 11 سنگسار! حتی با شنیدنش هم تنم به لرزه افتاد. داستان بیش از حد درحال رشد بود و باید کاری می‌کردم؛ چون مسبب این وضعیت من بودم. خواستم کلمه‌ای بگم که شروع به پرتاب سنگ به سمت نبات کرد. به سرعت نبات رو توی بغلم گرفتم و پشتم به سمتشون موند. سنگ ریزه به کتفم خورد و درحالی که فکر می‌کردم ادامه‌ای...
  16. HananehKH

    اتمام یافته دلنوشته انسان به امید زنده است | نویسنده HananehKH

    شکوفه‌های امید را بر مزار دلتنگی می‌گذارم. با چشمانی مملوء از درد، نفس عمیقی می‌کشم. نگاهم به نوشته‌هایم است که به انتها رسیده و رنگ تراژدی گرفته. راستش اهل تراژدی نیستم؛ اصلاً دوست ندارم. هر وقت بخواهم کمی غمگین شوم، ناامیدی که در گوشه ذهنم کمین کرده، بیرون می‌آید. شعار دادن خوب است؛ اما عمل...
  17. HananehKH

    اتمام یافته دلنوشته انسان به امید زنده است | نویسنده HananehKH

    در زندگی، لحظاتی را گذراندم که به هیچ بند بود. لحظاتی که هربار تا مرز ناامیدی رفت و برگشت. فکرش را هم نمی‌کردم بتوانم سرپا شوم؛ اما شدم. با ذره‌ذره وجودم برای این حال جنگیدم. به قول گفتنی، هر کسی خبر خودش را دارد. البته چندین بار هم جا زدم. دیگر توانی نداشتم. ته مانده‌ی توانم را خرج کورسوی...
  18. HananehKH

    اتمام یافته دلنوشته انسان به امید زنده است | نویسنده HananehKH

    این حقمان نبود! حق هیچ کدام از ما! این‌که در اوج جوانیمان، با ناامیدی دست و پنجه نرم کنیم. برای حقمان بجنگیم و هیچ حاصلمان شود. روزهای زیبای زندگیمان سپری شود و زیبایی نبینیم. رویا دیدن که دیگر حق مسلممان بود. چه به روزمان آمد که ناامیدی را به خانه‌ی آرزوهایمان راه دادیم، البته ما مقصر نبودیم...
  19. HananehKH

    اتمام یافته دلنوشته انسان به امید زنده است | نویسنده HananehKH

    حس و حال این روزهایم را دوست ندارم، همه‌اش بوی افسردگی می‌دهد. انگار عزیزی را ازدست داده‌ام. خوشحال نیستم و حالم به تنم زار می‌زند. آن‌قدر که همه از چهره‌ام می‌فهمند. موریانه اضطراب، افکارم را جویده و حال به تنم رسوخ کرده است. ناامیدی، خونِ رگ‌هایِ امیدم را خشک کرده. ای کاش کسی به تنِ نزارم...
  20. HananehKH

    اطلاعیه | درخواست نقد دلنوشته |

    با سلام. درخواست نقد برای دلنوشته: دلنوشته انسان به امید زنده است
عقب
بالا پایین