به کافه نویسندگان خوش آمدید

با خواندن و نوشتن رشد کنید و به آینده متفاوتی فکر کنید.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با ما باشید

نتایح جستجو

  1. HananehKH

    درخواست تبلیغ متن نوشته نویسندگان

    دو انگشت اشاره و شستم را مقابل خودم نگه می‌دارم و ل*ب می‌زنم: «دریا یا ساحل.» به آنی صدایی در مغزم می‌پرسد: مگر دریای بدون ساحل هم می‌شود؟! ساحلِ بدون دریا که اصلا امکان ندارد. انگار که تازه به خودم آمده باشم، انگشتانم را پایین می‌آورم و این بار می‌گویم: « هیچ کدام!» ساکت می‌شوم و صدای مغزم...
  2. HananehKH

    چالش دیالوگ برتر هفته ۳

    - این رو بدون که باارزش‌ترین دارایی آدما احساساتشونه و این احساس از هر نوعی که باشه، باید با احتیاط خرجش کنی؛ چون درست توی لحظه‌ی ولخرجی، بهت ثابت می‌کنن ارزشش رو ندارن. اون وقت تو می‌مونی و اشتباهی که باید بهش اعتراف کنی! در نتیجه ترجیح می‌دم آدم بی‌احساسی به نظر برسم. رمان زغالِ سفید
  3. HananehKH

    چالش مونولوگ برتر هفته ۳

    مطمئن نبودم خوب بودم یا نه. مگه می‌شد آدم مابین خواب و بیداری، کابوس و رویا خوب باشه. دیدنش کنارم، درست مثل یه معجزه‌ی عظیم بود. معجزه‌ای که برای هضم عظمتش نیاز به چند دقیقه تفکر داشتم. چند دقیقه‌ای که با خودم خلوت کنم و توی فکر فرو برم. رمان زغالِ سفید
  4. HananehKH

    اطلاعیه ✅درخواست تایید رمان✅

    با سلام و وقت بخیر. درخواست تایید رمانم رو داشتم.
  5. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    به نام خدا عنوان: زغالِ سفید نویسنده: HananehKH ژانر: عاشقانه، اجتماعی ناظر: @سادات.۸۲ ویراستار: @yasaman.Bahadory خلاصه: تا حالا یه شیزوفرن رو از نزدیک دیدی؟ من دیدم. آدمی که مرز بین توهم و واقعیتش گم شده و برای نجات خودش نیاز به انگیزه داره. زغالِ سفید حکایت زندگی منه. مردی که از فقر ساخته...
  6. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 1 مقدمه فقرکهنه‌پوش که وارد زندگیت شد، می‌فهمی که فقط توی یک کلمه خلاصه نمیشه؛ بلکه خیلی مخرب‌تر از یک کلمه‌ست. ماهیتش هم تغییر زندگیته؛ اما مقابلش عشقه که خاکستریه. سررشته کلاف عشق که شروع به پیچیدن دور قلبت کرد، نمی‌تونی گره کور این کلاف رو پیدا کنی؛ اما می‌تونی با گرماش، تب سرد زمستون رو...
  7. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    به میز نزدیک شد و از سمت راستم، پشت میز وایستاد. نگاهش به کلکسیون شیشه‌بند شده‎‌ی سنگ‌هام بود که دست چپم و روبه‌روش قرار داشت. - دیدم با این دختر می‌خندیدی. نکنه ازت خوشش میاد؟ بهت گفت خوشتیپ. دستی لای موهای حالت‌دارِ طلاییم کشیدم و با صدای خسته‌ای گفتم: - چه طور می‌تونی هم خوش قلب باشی و هم...
  8. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    چشم‌هاش من رو یاد مادر و برادرم می‌انداخت. کسایی که من رو توی اون خونه لعنتی فلاکت بار ول کردن. از این رنگ چشم متنفر بودم؛ اما هربار باید اون تیله‌های آبی رو توی صورت سفید و استخونی شاهین تحمل می‌کردم. عذاب الیمی که تمومی نداشت. اصلا اونا چرا با هدی مخالف بودن وقتی خودشون... . انگار چیزی توی...
  9. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    قهقه‌ی بلندش تمام خونه رو پر کرده بود و من از صدای شکستن این سکوت لذت می‌بردم. دوش گرفته و حوله به دست، از جلوی آینه گرد ورودی اتاق، به سمت آشپزخونه می‌رفتم که صدای هدی رو شنیدم: - کوروش! بیا تا میز رو بچینی من هم غذا رو حاضر می‌کنم. حوله رو روی مبل پرتاب کردم و تازه کتم رو که روی مبل انداخته...
  10. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    و آخرین کلمه‌ای که از دهانم بیرون اومد، با فریاد ملتمسی عجین بود. با نفس خسته‌ای، روی مبل همیشگی روبه‌روی تلوزیون کوبیده شده به دل دیوار نشستم. هنوز به نبودن ناگهانی‌اش عادت نکرده بودم. بعداز دوسال امروز توی شرکت دیدمش. این بار هم که بدون خبر گذاشت و رفت. این که دوباره کی برمی‌گشت رو نمی‌دونستم...
  11. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    نه از ریش سفیدش و نه از موهای جوگندمی ریخته شده رو پیشونی کوتاهش خجالت نمی‌کشیدم. خجالت متعلق به کسی بود که با این همه سن، حواس نداشت. با لکنت چیزی زمزمه کرد و متوجه نشدم. خودکار رو روی میز ول کردم و با دست کشیدن به ته ریش رشد کرده‌ام جواب دادم: - شما سه تا سرجمع سی و یک درصد سهام این شرکت...
  12. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    درست می‌گفت؛ اما من اهل کوتاه اومدن نبودم. چشم‌هام رو توی حدقه چرخوندم و برگه رو روی میز گذاشتم. - از ثبت احوال کمک بگیر! یا پلیس و هرکسی. هر رابطی که داری. آناهیتا صدری رو پیدا می‌کنی! اگه من پیداش کنم بد میشه. درحالی که صدای جوشیدن خونش توی اتاق مملوء از سکوت قابل شنیدن بود، دوباره دست به کمر...
  13. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    با صدای تیز زنگ در، کف سرم رو با دست راست فشار دادم و همیشه از بیدار شدن با صدای چیزی متنفر بودم. اول می‌خواستم خودم رو به اون راه بزنم؛ اما چشم‌هام رو نیمه باز کردم و با دیدن ساعت گرد و سفید بالای تلوزیون که نه و بیست دقیقه شب رو توی تاریکی نشون می‌داد، نگاهی به اطراف انداختم. زنگ در دوباره به...
  14. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    صورت استخونی شاهین، تبدیل به رینگ مبارزه افکارش و تعجبی که ذهنش رو درگیر کرده، شده بود. نگاهم به پیش‌دستی‌ گلدار آبیه‌ای که توی دست راست دختر بود، موند. خشک و بدون کوچیک‎‌ترین صمیمیتی جواب دادم: - انگار هرشب شیرینی می‌پزین. ممنون؛ اما لازم نیست. شبتون خوش! ل*ب‌های رژ خورده‌ی بنفشش از هم باز...
  15. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 10 آه شاهین. چه طور تونستم انقدر ناراحتت کنم. شاهین اصلا بد نبود. آدم بده‌ی داستان من بودم. با همین افکار مسموم، بشقاب‌ها رو روی هم گذاشتم و به سمت آشپزخونه رفتم. همون‌طور که توی سینگ می‌ذاشتمشون، خطاب به هدی که در یخچال رو باز کرده بود، گفتم: - شام خوردی هدی؟ توی یخچال چیزی نیستا. و صدای...
  16. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 11 بدون هیچ حرکتی، نگاهش رو به میز داد. - بگم براتون صورت جلسه دیروز رو بیارن؟ چیزی میل دارین؟ با کلافگی که روی اعصابم چمبره زده بود، از روی صندلی بلند شدم و این بار با خاروندن پیشونیم گفتم: - می‌دونی که از این رفتار بچگونه‌ت اصلا خوشم نمیاد و هی تکرار می‌کنی. ببین بابت دیشب متاسف نیستم. تو...
  17. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 12 فاصله‌ی کم بین چشم و ابروش رو با درشت شدن چشم‌های گردش پر کرد. - نه. تو واقعا یه چیزیت هست. حتی هیئت مدیره حق نداره توی اتاق تو بیاد، بعد این دختر که چند روز پیش استخدام شده، حق داره بیاد؟ کمی خودم رو به سمت جلو خم کردم و با دست کشیدن به صورت زاویه‌دارم، نیشخندی نثارش کردم. - دشمنِ دشمن...
  18. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 13 آدم‌هایی که به موقعش، خونم رو جای آب قورت می‌دادن. پلک‌های سنگینم رو روی هم انداختم و با باز کردنشون، به مسیرم برای بیرون اومدن از شرکت ادامه دادم. طبق معمول با استفاده از آسانسور، به پارکینگ رسیدم و با زدن دزدگیر، به سمت ماشین رفتم. از پارکینگ بیرون اومدم و به سمت راست دور گرفتم...
  19. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 14 همین. همین یک جمله برای پیشروی اون احتمال کافی بود؛ اما اگه آناهیتا هم باشه، نمی‌تونستم بهش کمکی کنم. - ببین من تنها کمکی که می‌تونم بهت بکنم اینکه یا تحویل پلیس بدمت و یا خونواده‌ات. تو خودت کدوم رو انتخاب می‌کنی؟ عصبانتیش به آنی فروکش کرد و تبدیل به معصومیت قبل شد. - باشه. درکم نکنین...
  20. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 15 پشت آناهیتا از در بوتیک بیرون اومدم و به سمت ماشین پارک شده کنار جدول رفتم. همون‌طور که سوار می‌شدم، راهی برای آروم شدن خودم از دست این عصبانیتی که درونم رو تسخیر کرده بود، می‌گشتم. آناهیتا با سکوت، سوار ماشین شد و در رو که بست، به سمتش برگشتم. دست‌هاش رو جلوی ل*ب‌هاش گرفته بود و بی‌صدا...
بالا