نتایح جستجو

  1. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 55 به اینجا که رسیدم، شروع به سؤال پرسیدن کرد: - برادرت چی؟ اون رو یادته؟ وقتی پدرت مادرت رو کتک می‌زد، کدومتون ازش دفاع می‌کردین؟ با پوزخند تلخی، نگاهم رو به میز مربعی دادم. دلم نمی‌خواست وقتی از ضعف‌هام تعریف می‌کردم، به آبیِ نگاهش خیره شم. اخم‌هام توی هم رفت و به آرومی، ل*ب زدم: - اون...
  2. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 56 به قدرت برگشتم و این بار من کسی بودم که پا روی پا می‌اندازه. - انگار کنجکاویت هنوز برطرف نشده دکتر. اما من تا ندونم تو کی هستی، دیگه ادامه نمی‌دم. شاهین گفت خودت همه چیز رو بهم می‌گی. بگو! دست‌هاش از هم باز شد ودوباره به پشتی مبل تکه داد. - برای اینکه بدونی من کی هستم باید آمادگی داشته...
  3. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 57 به حالتی خنثی رسیده بودم. حالتی که دیگه شرکتی که سال‌ها براش جون کنده بودم، مهم نبود. تنم خسته و فرسوده‌تر از چیزی بود که بخوام کاری کنم. هرازگاهی غذایی می‌خوردم و دوشی می‌گرفتم. شاهین مدام زنگ می‌زد و وقتی این بار جواب ندادم، پیام داد. مشغول خوندن پیامش بودم. - این مسخره بازی رو تمومش...
  4. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 58 وقتی جوابی نشنیدم، سرم رو بلند کردم و دست‌هام رو پایین آوردم. - نمی‌خوای چیزی بگی؟ تو اصلا چه جوری وارد خونه‌م شدی؟ عصبی، دستی لای موهای بور و صافش کشید. - این پنجره باز گویا نیست؟ ای خدا! بیماریت خیلی پیشرفت کرده. تو حتی کارایی که کردی رو یادت نمیاد. تنهایی اصلا برات خوب نبود. باید زودتر...
  5. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 59 این بار درحالی که دستم رو توی جیب شلوار فرو برده بودم، به سمتش برگشتم. - اما با تمام این تفاسیر، فوق‌العاده آدم حسودیه. اوایل انقدر حسود نبود. شایدهم بود و من نمی‌دیدم؛ ولی رفته رفته بدتر شد. تا جایی که با اومدن آناهیتا، دیگه روز خوش ندیدم. هراز گاهی میاد و می‌ره. اومدنش رو نمی‌بینم، حتی...
  6. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 60 با باز شدن در آسانسور، برعکس همیشه از من جلوتر راه افتاد و به سمت در پارکینگ رفت. - من با ماشین خودم میام. توی شرکت می‌بینمت. از در پارکینگ بیرون می‌رفت که صداش زدم: - شاهین! با مکث، به سمتم برگشت. - چیزی شده؟ با چند قدم خودم رو بهش رسوندم. - بالاخره می‌فهمم. این چندوقته هرچی ازت خواستم...
  7. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 61 بی‌حوصله میون سخرانرانی طولانیش پریدم: - تو چی می‌گی؟ بحران مالی؟ مگه می‌شه؟ از این شرکت دزدیدی و الان ادعا می‌کنی که تو سرپا نگهش داشتی؟ از خودمون به خودمون برمی‌گردونی؟ تا این حد رابین هود بودن ازت بعید بود. خانلو با چشم چرخوندن به اطراف، سعی به کنترل اعصابش داشت. - مدرکی داری که ثابت...
  8. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 62 دکتر با مرتب کردن کت فیروزه‌ایش که خوش دوختی و گرونیش رو به رخ می‎‌کشید، خمیازه بلند بالایی تحویلم داد. - درست می‌گی. من هیچ علاقه‌ای به این کار نداشتم؛ اما به پیشنهاد شاهین خواستم کمکی کرده باشم. واقعا روز خسته‌کننده‌ای بود. من دیگه می‌رم. با باز کردن قفل در، از اتاق بیرون رفت. به محض...
  9. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 63 صداش رو می‌شنیدم، حتی کلماتش انقدر برام واضح بود که انگار می‌بینمشون؛ اما درکی از حرف‌هاش نداشتم. کلید رو به سرعت از جیبم بیرون آوردم و توی قفل در انداختم که ادامه داد: - انگار حق داشت. اصلا خوب به نظر نمیای. کمکی از دست من برمیاد؟ بدون معطلی، در خونه رو باز کردم و همین که واردش شدم، در...
  10. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 64 شونه‌ای بالا انداخت. - نمی‌دونم. اگه براتون مهم بود خودتون برای پیدا کردنش تلاش می‌کردین. این بچه من رو دست انداخته بود؟! سرم رو به سمتش کج کردم. - تو چی می‌گی؟ اصلا چی می‌دونی که من رو مورد قضاوت قرار می‌دی؟ آناهیتا برای من مهم و باارزشه؛ اما شرایط مناسبی نداشتم که دنبالش بگردم. درثانی،...
  11. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 65 کاهوها رو توی کاسه شیشه‌ای ریخت و به سمت یخچال می‌رفت که از جام بلند شدم. به سمت اپن رفت و دید بهتری نسبت به قبل داشتم. - من آدمی نیستم که جا بزنم؛ اما شرایطم متفاوته. مثل قبل نیستم. یهو یه کارایی می‌کنم که یادم نمیاد. یهو ذهن و مغزم پر می‌شه از صداهایی که سرسام‌آورن. ارائه کنفرانس برام...
  12. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 66 من هنوز حواسم پی حرف‌‌های قبلیش بود و شاهین انتظار داشت که به این سرعت موضوع توی سرم رو عوض کنم؟! این اصلا عادلانه نبود. من نمی‌دونستم باید چی کار کنم. اگه کوروش سابق بودم و کسی از بیماریم باخبر نبود، حتما با فریدون روبه‌رو می‌شدم؛ اما من حرفی برای زدن نداشتم. حتی باهاش ازدواجم نکرده...
  13. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 67 به آرومی سری تکون دادم که با آرامش خاصی صدام کرد: - کوروش... یادم نیست، شاید این اولین باری بود که با این عجز صدام می‌کرد. با تر کردن ل*ب‌هام، جواب دادم: - بگو! از روی میز بلند شد و کنارم نشست. - ممنونم که بهم اعتماد کردی و از حالت بهم خبر دادی. بهت قول می‌دم همه چیز به قبل برمی‌گرده! خودم...
  14. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 68 ارشدی، ساکت‌ترین فردی بود که می‌شناختم. اهل داد و هوار نبود و با کمی حرص خوردن، بهونه فشار بالاش رو می‌گرفت. اصلا سال‌ها با همین بهونه از زیر خیلی از کارها در رفته بود. با اقدار چشم‌هام رو ریز کردم. - شاهین درست می‌گه. این موضوعی نیست که پشت در اتاق من مطرح کنی. درضمن، خانلو خودش دهن داره...
  15. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 69 چشم‌هام رو آروم بستم و تمام حواسم رو به صدای دختر پشت سرم دادم. دختر دوم که صدای آروم‌تری داشت، ادامه داد: - نه بابا. دیگه اینجوریم نیست. با موفقیتی که توی این سن به دست آورده داره جولان می‌ده. ولی چه جذابیتی. من که شیفته نگاه کاریزماتیکش شدم. این همه ابهت. به نظرتون برم جلو و سلام کنم...
  16. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 70 این بار صدای هدی تنها نبود و چند صدای نامفهوم دیگه به همراه خنده‌های ترسناکی توی گوشم شنیده می‌شد. انقدر واضح که انگار توی گوشم سوزن فرو کرده بودن و ازش خون می‌چکید. حتی یادم نمی‌اومد که داشتم چی می‌گفتم و با این حال برای قوی نشون دادن خودم، با صدای لرزونی ادامه دادم: - من آدم ضعیفی...
  17. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 71 چشم‌هام رو روی هم گذاشتم و دکتر که تا اون لحظه سکوت کرده بود جواب داد: - چرا از یه وکیل نمی‌خواین که براتون کاری کنه؟ من دوستای وکیل خوبی دارم که اگه بخواین... شاهین میون حرفش پرید: - ما خودمون توی شرکت یه وکیل داریم. صادقی. وکیل خوبیم هست. در این مورد باهاش صحبت می‌کنم. اما حالا که همه...
  18. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 72 انگار سال‌ها بود کسی این سؤال رو از من نپرسیده بود. مطمئن نبودم خوب بودم یا نه. مگه می‌شد آدم مابین خواب و بیداری، کابوس و رویا خوب باشه. دیدنش کنارم، درست مثل یه معجزه‌ی عظیم بود. معجزه‌ای که برای هضم عظمتش نیاز به چند دقیقه تفکر داشتم. چند دقیقه‌ای که با خودم خلوت کنم و توی فکر فرو برم...
  19. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 73 این بار با صدای بلندتری خندید. طوری که روح زندگی رو توی خونه‌ حس کردم. - عجب! پس کوروش ندامت بزرگ از این حرفام بلده. شونه‌های پهنم رو بالا انداختم. - معلومه که بلدم. فقط کسی رو پیدا نکرده بودم که خرجش کنم. گفتی کلی حرف داری. من می‌شنوم. اول از همه دوست دارم بدونم این تغییر شخصیت و صمیمتی...
  20. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 74 این روزها کنترل کردن خودم خیلی سخت شده بود. انقدر که دیگه از پسش برنمی‌اومدم. گاه و بی‌گاه، با دلیل و بی‌دلیل، انگار خودم رو زمان عصبانیت نمی‌شناختم. دوباره روی صندلی نشستم و با دست چپم، پیشونیم رو پوشوندم. - متاسفم! من فقط خیلی تحت فشارم. شاهین وضعیت من رو دیده بود. دیده بود که همش...
عقب
بالا پایین