نتایح جستجو

  1. K

    اتمام یافته دلنوشته کاخ عشق | به قلم کوثر بیات و حسین حسینی

    یار کجاست؟ ای وایِ من رفته، باز هم با من قهر کرده و آزرده خاطر است. نیستی این‌جا سراغت را از موج‌های دریا گرفتم. گشتم و گشتم اما نیستی، آفتاب غروب کرد و سراغت را این‌بار از سایه‌ها گرفتم. بی‌تو خیلی سخت است، بدون تو تمام زندگی‌ام درگیرِ یک گره کور است، لعنتی. سراغت را از موج‌های دریا گرفتم، از...
  2. K

    اتمام یافته دلنوشته کاخ عشق | به قلم کوثر بیات و حسین حسینی

    عقلم را از دست دادم، اما دلیلش را نمی‌دانم. یقین دارم که ما را چشم زده‌اند دیگر شب‌ها با من غریبه است و خواب از چشمانم فراری و به یادت تا خود صبح اشک می‌ریزم. ای یار، دیگر شب‌ها و خوابیدن برای من حرام است و به یادت تا خود صبح اشک می‌ریزم. آخ که می‌سوزم، می‌سوزم، می‌سوزم از فراقت، جگرم می‌سوزد از...
  3. K

    اتمام یافته دلنوشته کاخ عشق | به قلم کوثر بیات و حسین حسینی

    سختش نکن، سختش نکن، ای‌یار می‌دانی که به خاطرت، به هر راهی سر زدم و همه کس را پشت سر گذاشتم. حق با توست، رویا پردازی قشنگ است اما واقعیت‌هاست که درد آور است. بگذار مانند همه چیز، این هم این‌گونه تمام شود. حالا که دارم می‌روم، چشم انتظار من نباش، قلب سوخته‌ام را بیشتر از این به آتش نکش. مرا دوست...
  4. K

    اتمام یافته دلنوشته کاخ عشق | به قلم کوثر بیات و حسین حسینی

    نشان‌دهنده راهی است که ردش را مدت‌هاست گم کرده‌ام، عشق باور هر افسانه‌ای است، عشق امید در اوج ناامیدی است، عشق سبزی برگ درختان در پاییز است، عشق اگر می‌خواهی مرا بسوزان، داغونم کن، زخمی‌ام کن، بیا تمام دار و ندارم مال تو. من تو را روی قلبم حک کرده‌ام. اگر می‌خواهی ویران کن، برنجان، خون بریز و...
  5. K

    اتمام یافته دلنوشته کاخ عشق | به قلم کوثر بیات و حسین حسینی

    عین شین قاف مانند دیوانه‌ها لبخند می‌زنم، من، من نیستم، منی دیگر از من به‌وجود آمده‌است، انگار! کوچه‌ها را دوان دوان پشت سر می‌گذارم . می‌خواهم از این حس فرار کنم اما انگار آن حس هم با من می‌دود و سرعتش از من بیشتر است؛ آن‌قدر که به من می‌رسید و محکم در آغوشم می‌کشد. قلبم به گمانم می‌خواهد از...
  6. K

    اطلاعیه | درخواست نقد دلنوشته |

    https://forum.cafewriters.xyz/threads/%D8%AF%D9%84%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87-%DA%A9%D8%A7%D8%AE-%D8%B9%D8%B4%D9%82-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D9%84%D9%85-%DA%A9%D9%88%D8%AB%D8%B1-%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%88-%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86-%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86%DB%8C.27641/page-3#post-280414 درخواست...
  7. K

    رمان ترجمه رمان یک روز تنها | کوثر بیات

    کنعان در دلش گفت: «خواهشا مثل من نشو نرمین‌جون!» زینب با فرض این‌که بتواند چیزی را تغییر بدهد و از خستگی پدر کم بکند، بوسه‌ای روی گونه‌اش کاشت، اما از خستگی کنعان حتی یک ذره هم کم نشد. زینب نگاهی مظلوم به پدر انداخت و گفت: -‌ متوجه‌ام باباجون، قول میدم امسال نمره خوبی بگیرم، البته از همین الان...
عقب
بالا پایین