نتایح جستجو

  1. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 89 درحالی‌که مدام با خودم حرف می‌زدم، صدای دویدن چندین نفر که حدس می‌زدم امدادگر باشن، از کنار گوشم گذشت. توی آخرین جلسات درمانم، کاوه می‌گفت که بدنم دیگه توانایی قبل رو نداره و برای مبارزه با هدی، مغزم تمام انرژی بدنم رو می‌گیره تا واقعیت رو تشخیص بده. به نظرم هر کسی نمی‌تونست این کار سخت...
  2. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 90 با شنیدن این حرف، به سرعت سرم رو به سمتش برگردوندم؛ اما سوار تاکسی سر خیابون شد. وارد پارکینگ شدم و با بیرون آوردن گوشیم، سعی کردم شماره‌اش رو بگیرم. برنمی‌داشت. وارد آسانسور شدم و ل*ب‌هام رو زیر دندون کشیدم. همین که از آسانسور بیرون اومدم، دوباره شروع کردم به زنگ زدن. در کمال ناباوری، رد...
  3. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 91 خیره به ماگ مشکی توی سینی، کنج لبم بالا رفت. - برادر؟! درسته. شاید از دور این‌طور به نظر برسه؛ اما من هیچ نیازی به برادریش ندارم. تموم اون سال‌هایی که باعث شد این‌طور از همه دور بشم، مقصرش اون و مادرشن. نمی‌تونم درست با خودم کنار بیام. از طرفی دلم می‌خواد برگردن و خانواده‌ای که سال‌ها...
  4. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 92 برای پوشوندن صورتش، دست‌هاش رو از توی دستم بیرون آورد و من با جرأت تمام اعتراف کردم: - تو برای من خیلی باارزشی آنا. لطفاً این رو هیچ‌وقت‌ یادت نره! من تمام تلاشم رو می‌کنم که کنارم بمونی. می‌خوام خودخواه باشم؛ اما قول می‌دم همیشه از بین توهمم، تو رو توی واقعیت پیدا کنم؛ حتی اگه تمام تنم...
  5. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 93 همین که تماس رو قطع کرد، با فشار دادن گوشی موبایل توی دستش، من رو کنجکاوتر از قبل کرد. سعی کردم به غذا خوردنم ادامه بدم و عادی به نظر برسم. کنجکاوی توی رگ‌هام می‌دویید و مغزم داشت به حالت تعلیق درمی‌اومد. به سرعت خودش رو به در خونه رسوند و صدای باز کردنش رو شنیدم. من همون‌طور سرجام نشسته...
  6. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 94 دستش روی گلوش بود و انگار که نمی‌تونست به خوبی حرف بزنه. جاخورده از حرکت آنیش، برای گفتن حرفم دودل شدم. - می‌گم نکنه حامله‌ای؟ اما من که اصلاً بهت دستم نزدم. من اصلاً حتی کنارت نخوابیدم. من... پوزخند صدادارش، مانع حرفم شد. نمی‌تونستم معنی نگاهش رو بخونم؛ اما به طرز عجیبی ناامیدی واضحی توش...
  7. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 95 به آرومی ذره‌ای از آب توی لیوان رو سر کشیدم. اینکه بگم با خوردن این آب بهتر شدم، نه اصلاً! دستش رو زیربغلم برد. - پاشو بریم روی مبل بشین. لیوان آب رو ازم گرفت و سعی کردم سرپا بشم. آهسته به سمت مبل می‌رفتم و دستش رو کنار زدم؛ اما نه حالتی که پس زدن به نظر برسه. - خودم می‌شینم. تو فقط کنارم...
  8. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 96 اما دیر شده بود و درست زمانی که پشت در رسید، در آسانسور بسته شد. همین که دکمه‌ی بازشونده‌ی در رو زدم، چیزی گفت: - عوضی! ابروهام رو بالا انداختم و تازه متوجه باز شدن در و با لبخند گشادی، وارد آسانسور شد. تقریبا ده سانتی از من کوتاه‌تر بود که به نظرم برای یه دختر، قد بلندی محسوب می‌شد. -...
  9. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 97 از در اتاق بیرون اومدم و به سمت اتاقم راه افتادم. - چقدر سریع تموم شد! به سمت شاهین که گوینده‌ی این حرف از پشت میزش بود، برگشتم. - فردا دوباره میاد. بهش وقت مصاحبه بده، این دفعه یکم دیرتر باشه که بتونه به موقع برسه. فعلا بگو یاری بیاد اتاقم. دستم برای باز کردن در روی دستگیره رفت که صدای...
  10. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 98 با لبخند بزرگش که مواجه شدم، ادامه دادم: - درضمن، برای امروز زیاد توی ذوقت زدم، پس این بار تعریفت رو قبول می‌کنم و براش ممنونم! رنگ و لعاب لبخند پررنگش، چال کوچیک گونه‌‌اش رو به نمایش گذاشت. هم‌زمان تقه‌ای به در خورد و خانوم یاری وارد اتاق شد. - به من گفتن با من کار دارین. سری تکون دادم و...
  11. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 99 قدرت دست‌هاش، راه گلوم رو بسته و حتی نفس کشیدن رو حرومم کرده بود. کمی خودم رو عقب کشیدم و بدون این‌که دستم بهش بخوره، ازش فاصله گرفتم. دست‌هاش دو طرف بدنش افتاد و ازفرط خشم، نفس نفس می‌زد. یقه‌ی پیراهن سفیدم رو مرتب کردم. - اونی که تو بهش می‌گی پاپتی، خیلی باشرف‌تر از توئیه که به خودت...
  12. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 100 شاهین به تندی دست چپم رو گرفت. - وثوق بود نتونستم بپرسم. دستت چی شده؟ نکنه باز... . با دیدن فریدون پشت سرم، حرفش رو قورت داد و دستم رو رها کرد. - حتما کاری بود ایمیل می‌کنم. فریدون در اتاق رو پشت سرش بست و ادامه‌ی حرف شاهین رو گرفت. - باز چی؟ نکنه با دخترم دعوا می‌کنی و بلایی سرش آوردی؟...
  13. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 101 کلمه‌ای که از دهانش بیرون اومد، انگار تمام روحم رو از هم پاشوند. شونه‌هام وا رفت و ل*ب‌هام بهم دوخته شد. از این زاویه فقط نصف صورتش رو می‌دیدم و نگاهش به کاوه معطوف بود. کاوه با دست کشیدن لای موهای طلاییِ تا بناگوش بلندش، به سمتم برگشت. - تو چی کوروش؟ برای تشکیل یه زندگی آماده‌ای؟ می‌تونی...
  14. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 102 خیره به نقطه فرضی از فرش ابریشیمی زیر پای کاوه، تنها جوابم سکوت بود. کاوه با استفاده از موقعیت، دفتر قهوه‌ایش رو از روی میز جلوش برداشت. - می‌خوام یه چالش رو شروع کنی. چالش نسبتاً سختیه. این چند روزی که شرکت نبودی، هئیت مدیره از شکایت کارگرای خط تولید کارگاه حرف می‌زدن. هیچ کدومشون هم...
  15. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 103 ابروهای باریک و قهوه‌ایم رو به مرز پیشونیم رسوندم. - این‌جا دادگاهه، حواست باشه چی می‌گی که یه وقت علیه خودت استفاده نشه! به نشونه‌ی تأسف، سری تکون داد و از کنارم گذشت. همین که به در ورودی رسید، به سمتم برگشت. - فردا ساعت نه صبح کارگاه باش. درضمن یادم رفت بگم. با آناهیتا صحبت کردم و قرار...
  16. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 104 موفق شدم! طبق انتظارم پیش رفت. مگه چه فرقی بین بله و جانم بود که این‌طور من رو دگرگون کرد؟! یه کلمه‌ی سه حرفی بی‌روح، با یه کلمه‌ی چهار حرفی پرحس، چقدر حالم رو خوب تغییر می‌داد. با نفس عمیقی ادامه دادم: - می‌شه خودخواه باشم؟ می‌شه اصرار کنم؟ می‌شه از دستت ندم؟ می‌شه برای خودم و کنار خودم...
  17. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 105 انتظار داشتم طاهری حرفی بزنه؛ اما فقط نگاه سرد و تلخی روونه‌م کرد. دست به کار شدم و بازوی طاهری رو به سمت خودم کشیدم. - با تو نیستم مگه؟ مگه اینا برده‌ان که این‌جوری کار کنن؟ هشت روزه که اومدم و مدام همین اعتراضایی که بی‌نتیجه مونده. تو به عنوان سرکارگر وظیفه داری اعتراضشون رو به گوش...
  18. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 106 یک ساعت بعد، اتوبوس سر خیابون اصلی نگه داشت و پیاده شدم. تقریباً آخرین نفری بودم که پیاده می‌شد. ده دقیقه پیاده‌روی تا خونه رو درپیش داشتم. همون طور که راه می‌رفتم، گوشی رو از جیبم بیرون آوردم و شماره شاهین رو گرفتم. بعد از دوتا بوق برداشت. - جانم کوروش؟ بی‌مقدمه جواب دادم: - توی اون...
  19. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 107 تمام تنم گر گرفته و عرق از سرو کولم پایین می‌ریخت. دچار استرس خفناکی شده بودم. مشت‌هام رو بی‌وقفه حواله در کردم. - بهت گفته بودم ممکنه این‌جوری شه. مگه نگفتم؟ خواهش می‌کنم باز کن! آنا لطفاً باز کن! آنا... . تقریباً پنج دقیقه‌ نشد که در رو باز کرد و با هل، قدمی عقب رفتم. نگاهم روی مانتوی...
  20. HananehKH

    اتمام یافته رمان زغالِ سفید | HananehKH

    پست 108 دیگه قادر به تشخیص این صدا نبودم. نمی‌دونستم آناهیتاست یا هدی، حتی دلم نمی‌خواست تلاشی کنم. بی‌حال و بی‌رمق خودم رو توی بارون رها کردم. بارون چادرش رو روی تنم پهن کرده بود و مثل بچه‌ای برای فرار از توبیخ والدینش روی زمین نشسته بودم. دستم رو روی گوشم فشار می‌دادم تا صدای هیچ کدومشون رو...
عقب
بالا پایین