دلنوشته: قسمنامه
اثر: پریسان خاتون
ژانر: عاشقانه
***
مقدمه:
و قسم به تک مستأجر قلبم
که در پی تصاحبِ این بوم و بر...
دریچه به دریچهاش را از پایِ جان گذراند،
حفره به حفرهاش را در خونِ احساس غلتاند،
دهلیز به دهلیزش را به باروتِ عشق بست...
و اما چه شد، که دگر فتح این سرزمین وسوسهاش نکرد را؟...
قسم به پرندهی شومِ تنهایی
که بر بامِ وجودم لانه کرده!
شاید که بخواهد تو را از من برباید!
و اما او چه میداند،
که تو در گوشهایترین گوشهی قلبم
پناه گرفتهای؟!
قسم به تیمارستانِ خالیِ خیال
که در یادت به بندم کشیده
و محبوسم نموده!
به گمانم میخواهد دیوانهام کند...
و شاید او نمیداند من قرنهاست
دیوانهی چشمان تو شدهام؟!
قسم به عطر وجودت...
که شبی نبوده در حوالیام پرسه نزند!
گویا بخواهد هواییام کند!
و طفلی خبر ندارد عمری است
به بهانهی همنفسیِ با تو
ولگردِ هوای خیابانهای نگاهات شدهام... !
و قسم به یادگاریهای بر جای مانده از دلدادگیات
که لحظهای را از یادم غافل نمیشوند،
بر نبضِ قلبم بوسه میزنند...
و چرا درد در دهلیز به دهلیز این کلبهی خونین میپیچد را...
نمیدانم!