راستش رو بخوای دیگه خسته شدم، از فیلم بازی کردن خسته شدم، از تظاهر کردن خسته شدم، از اینکه وانمود کنم دیگه دوست ندارم هم خسته شدم.
همهچیز بدون تو خوبه، نه اصلا هیچی بدون دیدن تو خوب نیست.
من کل وجودم تک تک سلولهای بدنم درد میکنه.
قلبم هی التماس میکنه، میگه اون که نمیاد، تو برو؛ اما مغزم...
میدونی؟ دیگه ازت ناامیدم.
چون میدونم امشب هم ازت خبری نمیشه، قرار نیست یهو بیایی و این دردهام رو تموم کنی.
درست هست من ساکت موندم و هیچی نگفتم وقتی تورو با یکی دیگه دیدم؛ اما کور که نبودم... .
کاش اون لحظه خدا من رو کور میکرد و تو رو نمیدیدم.
به نظرم هزار تا خطبه هم بین تو و اون بخوانند...
من باهات قهرم؛ ولی خب وقتی نمیبینمت انگار دنیام تاریک شده.
من هیچوقت این حالم رو آرزو نکردم و آرزو میکنم هیچکسی این حال رو نداشته باشه.
تو من رو ناراحت کردی؛ اماکل دنیا هم نتونست شادم کنه.
مگه من از این دنیا چی میخواستم؟
سرم با یه کاری گرم باشه، دلم هم با تو.
همین خواستهام انقدر زیاد بود؟!
میگم دلبر بیدلم میدونی من حتی یه روز هم بدون فکر کردن به تو نگذروندم؟
من یه اقیانوس بودم که پر از عشق تو بود؛ اما از کجا میدونستم تو لجن دوست داری؟
دردناکترین حس دنیا این هست که کسی که دوستش داری بود و نبود تو واسش مهم نباشه.
براش بیاهمیت باشی، حتی یه بار هم بهت فکر نکرده باشه، حتی یه...
دیگه فشار روانی روم نیست، کاملاً داخلم فوذ پیدا کرده.
دیگه کسی تو زندگی من دخالت نمیکنه، قشنگ من تو دخالتهای مردم زندگی میکنم.
دیگه هیچ چیز مثل سابق نیست، همه جا تاریک و سیاه شده.
اره خب من هم گاهی اوقات میخندم؛ اما نه اندازهی تو.
میدونی؟ من که نفرینت نکردم، از قدیم گفتن برای کسی بمیر که...
از یه بزرگی پرسیدم:
- جهنم کجاست؟ خیلی دوره نه؟!
گفت:
- نه، اتفاقاً ممکنه خیلی نزدیکش باشی. تو اگه یکی رو دوست داشته باشی که اصلاً بهت فکر نمیکنه وسط جهنم هستی.
راست میگفت من الان وسط جهنم هستم، یه جهنم تاریک و ترسناک!
و باز من احمقانه منتظر این هستم که تو نجاتم بدی.
مگه میشه کسی که آدم رو...
_چرا اسمش رو گذاشتی فردا فراموشت میکنم؟
_ چون هرشب یا روز قبل هی با خودم میگم فردا فراموشش میکنم، بذار امشب یکم براش گریه کنم، یکم به عکسهاش نگاه کنم، فردا فراموشش میکنم.
هی هرشب با خودم میگفتم بذار فردا صبح عکسهاش رو پاک میکنم، دیگه کارهایی که من رو یاد اون دلبر بیدل بندازه انجام...
یه چیز هایی، یه حرف هایی توی سرم برای گفتن به تو هست که هزار تا کتاب میشن؛ اما فقط یه جمله تو دلمه که بهت بگم.
من سعی کردم فراموشت کنم، سعی کردم دیگه از تو فکرت در بیام، سعی کردم بدون تو زندگی کنم؛ اما نشد، نتونستم.
به نظرم من آدم خیلی ضعیف و بیارادهای هستم که نمیتونم تو رو از روحم و فکرم...
خیلی سخته که هر روز میبینمت؛ اما نمیتونستم بگم دوست دارم.
خیلی سخته که شمارت رو دارم؛ ولی نمیتونم پیام بدم. حرف زدن با عکسهات خیلی سخته، همه اینا خیلی سخته؛ اما تو که نمیدونی...
دیدی درست میگفتم؟ یه چیزایی هست که نمیدونی؛ اما یادت هست!
فقط اگه تا ابد هوای دیدنت از سرم نیوفته اونوقت چیکار...
جواب همه دردهام رو، اینکه چرا دوستم نداری رو سعدی توی یه شعر گفته:
- من چرا دل به تو دادم که تو دل شکنی؟
شاید خب بعد از این همه دوری یه دیداری هم باشه.
من نه باهات حرف میزنم، نه عکسات رو میبینم، نه صدات رو میشنوم، نه خودت رو میبینم، پس چرا هرشب به خوابم میای؟
بخدا اگه میتونستی درد من رو...
دلبر بی دلم، کار تو این هست که تکلیف همه رو مشخص کنی، برای همه وکیل شی تا حق شون رو بگیری؛ اما من رو چی؟ من رو توی بلاتکلیفی گذاشتی، من رو توی خلسه گذاشتی، حق من رو ندادی، حق من از این دنیا تو بودی!
ولی هرچقدر هم سرت رو با بقیه گرم کنی، روزی میرسه که حسرت نداشتن من این دفعه تو رو دیوونه میکنه...