"۱۴ شهریور ۱۳۹۹"
تو شهر خیالات خودم قدم میزدم
سردرگم بودم.. میدونی؟ خیلی زیاد..
همه چیز با یه نور از سمتِ ماشین خیالی ای که از کنارم رد شد، شروع شد!
نمیدونم شاید واقعا اون ماشینِ خیالی، حکمِ یه تلنگر رو داشت تا به خودم بیام!
اونقدر مشغول افکارم بودم که نفهمیدم کِی شد که اون ماشین رو دنبال کردم...