سوک ل*بهای ماهی به طرفین کشیده شدند.
- تویه پدرس... .
سخن نیمه ماندهاش با صدای زنگِ گوشخراش، در دهان ماسید و کلمات روی زبانش ماندند و از ل*بهایش گذر نکردند.
قرنیههای عسلیاش را چرخ داد و نفس عمیقیکشید.
" هر دفعه باید با صدای زنگ این بیصاحاب قلبم از جاش کنده بشه؟ "
دستانش را به زانو...