تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

متون و دلنوشته [آقای‌آبـی?]

  • شروع کننده موضوع مـطی
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 96
  • پاسخ ها 2
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,581
3,014
167
19
مشـهد

ته داشبرد یک تاکسی اسکناسی بی گوشه ام
که از چشم تمام مسافرها افتاده است...
احساس بلاتکلیف ترین آدم دنیا را دارم
یا قالبم کن
به کودکی‍‍، پیرزنی، کوری...
یا بیاندازم به صندوقی و
برو...!
[?]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,581
3,014
167
19
مشـهد

آدم‌ها غیرقابل پیش‌بینی اند
همانی که فکرش را نمیکردی
روزی برود
آخرَش جایی میانِ جان کندن‌هایت رهایت میکند و میرود...
و همانی که رفت و خیال بازگشت نداشت روزی برمیگردد.
همانجایی که به هر جان کندنی بود فراموشـــش کرده‌ بودی.
باز میگردد و زندگیَت را پر از دلهره‍‍‌ی عشق میکند...
آدمها غافل گیرت میکنند
با رفتارهایشان با حرفهایشان...
آنجایی که چشم میبیندَد بر روی چشمهایت که روزی زندگی‌اش بودند
و
آنجایی که میان مردم در آغوشـــت میگیرد و در گوشـــت "دوستت دارم" را زمزمه میکند.
آدم‌ها را نمیتـــوانی حدس بزنی...
نمیتوانی پیش‌بینی‌شان کنی!
غافلگیرت میکنند...
درست همانجایی که فکر میکردی پیش‌ بینی کرده‌ای تمام وجـودشان را...!"
[?]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
Jun
2,581
3,014
167
19
مشـهد
یکی باید باشد
از جنس تو
پر از آرامش، پر از عشق
پر از سکوت‍‍
محکم بغلم کند
و آرام در گوشم بگوید:
(خیالت راحت
من خیال حضورت را به دنیا
نمی فروشم)...!
[?]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا