انجمن رمان نویسی | کافه نویسندگان

به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان خوش آمدید!

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید.

متن و ترجمه آهنگ نامه‌ای به فرزند از یاس

آســرِه¡

سرپرست و مدیر بازنشسته + طراح آزمایشی وبتون
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
مقام‌دار آزمایشی
مدیر بازنشسته
عضویت
23/12/23
ارسال ها
1,707
امتیاز واکنش
2,793
امتیاز
133
محل سکونت
دنیای نهنگ‌ها
متن آهنگ نامه‌ای به فرزند از یاس
اینا حرفای من نیست. من فقط بهشون وزن دادم که شنیده شه. برگرفته از یه نامه...
از یه غرور، یه غروب
نامه‌ای به فرزند:
به نام خدا عزیزم سلام
یکمی بی‌حال و مریضم الان
خیلی واست نوشتم، دریغ از جواب
حس می‌کنم که این‌روزا غریبم برات
اینجا هرکی توی حسش غرقه
این دیوارا انگاری طلسمش کرده
خونه‌ی سالمندان... خودت فکر کن!
این کلمه حتی خود اسمش تلخه
میگن زندگی یعنی نفس کشیدن
باید تا آخر عمر تو این قفس بشینم
این یعنی رسیدن به آخرای عمرم
روزی که منو آوردی اینجا، مردم
بعضی وقتا اینجا قدم می‌زنم
آلبوم جوونیامو ورق می‌زنم
تنها یادگاری که می‌تونم بگیرم تو دستام
قطره‌های اشکام، چکیدن رو عکسا
اینم بگم اینجا هوامونو دارن
سر وقتش غذا و دوامونو دادن
ولی این منو سرخوش می‌کرد
که فرزند خودم منو تر خشک می‌کرد
 
یه جورایی این یه تعهده
وگرنه احتیاجی ندارم به ترحمت
گفتم، می‌خوای برم؟
تو انکار نکردی
حتی واسه موندن من اصرار نکردی
ممنونم واسه‌ی موافقتت
ممنونم به خاطر مراقبتت
نمی‌شم اسباب مزاحمتت
کسی سراغمو گرفت بگو مسافرته
خلاصه من که دیگه تمومه کارم
من که دیگه عادت به نبودت دارم
لااقل از اینجا رد شدی یه سری به ما بزن
یه دستم تکون بدی من قبولت دارم
یکم چشماتو وا کن
به این تنها نگاه کن
به منی که چشمتو با اشک،
هیچوقت تر نمی‌کردم
نگاهتو فهمیدم
از اینجا دارم می‌رم
دیگه بازم به اون خونه
هیچوقت برنمی‌گردم
 
یه روز یه مردی اومد باباشو ول کرد
روز بعد پیر مرد از دنیا دل کند
به یاد اون لحظه خیس میشه پلکم
چون از پیری نمرد، از غصه دق کرد!
می‌دویی به خاطر هیچی
آخرم می‌میری یه خاطره می‌شی
از این موردا زیاد دیدم
البته آدم خوبم اینجا میان میرن
یه جوونه بعضی وقتا با دسته گل میاد
اولین روزا از اون دورا دست تکون می‌داد
اونم میاد اینجا واسه دادن روحیه
ظاهرا که آدم خوبیه
اون منو نمی‌شناسه واسه ثوابش میاد
امیدوارم که یه روزی جوابش بیاد
یه وقتا که حرف می‌زنه، چشمامو زود
می‌بندم فکر می‌کنم تویی به جای اون
قبلنا می‌گفتی تو قصت یه قهرمانم
الان که پیر شدم، برج زهرمارم؟
 
آدم ول می‌کنه قهرمان قصشو؟
نه نه! تو خودت نرو فس نشو
فقط اینو بدون دلم ازت پر بود حسابی
می‌خوای اسم خودتو الگو بذاری؟
یه درخت پیرو از تو باغ کندی
حالا چی؟ می‌خوای اونو توی گلدون بکاری؟
یکم چشماتو وا کن
به این تنها نگاه کن
به منی که چشمتو با اشک،
هیچوقت تر نمی‌کردم
نگاهتو فهمیدم
از اینجا دارم می‌رم
دیگه بازم به اون خونه،
هیچوقت برنمی‌گردم
دیشب خواب دیدم
دارم گلای باغچمونو آب میدم
توام سرحال و راضی در حال بازی
زندگی می‌داد معنای خاصی
بهم گفتی چشم بذار
منم به سرعت چشم رو هم گذاشتم فقط شمردم
ده بیست... دیگه نشمردم!
دیدم گلای باغچه همه پژمردن!
وقتی برگشتم دیدم که قد کشیدی
گفتم چرا نمیای کنار من بشینی
 
گفتی بین دردامون یه باری
وقت این رسیده دیگه تنهامون بذاری
چه حس بدی! هیچی دوباره نمیشه مثل قدیم
نه! بهتره تو بطن قصه نریم
سادست. یه روح زخمی، یه جسم ضعیف
یعنی من! همون که با هزارتا مشغله،
واسش مهم بود که قلب تو نشکنه
راه دور نمیره که، واسه بچمه
زحمت کشیدم بالا باشه پرچمت
بعد این همه سال، با این اعصاب خستم
مهم بود تو باشی عصای دستم
از اون فکرا دیگه هیچی نموند!
دیگه به هیچکی نمی‌گم پیر شی جوون...
یکم چشماتو وا کن
به این تنها نگاه کن
به منی که چشمتو با اشک،
هیچوقت تر نمی‌کردم
نگاهتو فهمیدم
از اینجا دارم می‌رم
دیگه بازم به اون خونه
هیچوقت برنمی‌گردم


کافه نویسندگان.
 

چه کسی این موضوع را خوانده است (مجموع: 0) دیدن جزئیات

بالا