تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

شعر | اشعار شمس لنگرودی |

  • شروع کننده موضوع ارغنون؛
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 109
  • پاسخ ها 6
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,052
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
تاپیکی به منظور قرارگیری اشعار شمس لنگرودی، شاعر پارسی زبان کشورمان.
 
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,052
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
از کوچه‌های تاریک چون بیرون می‌آیم
و در رخسارهٔ آفتابیش نظر می‌افکنم
مفهوم آفرینش را
به صراحت در می‌یابم
باشد که همه چیز در حضور او
خوابی‌ست که به چشمان خفتگان می‌گذرد
و خدایان را هراسی آشکار در بر می‌گیرد
از آن که خلق
مبادا بر او نماز بگذارند
و عشق هیچ نیست
مگر او و آفتاب
هیچ نیست
مگر روشنایی تدبیر روزهای بزرگش...

-شمس لنگرودی.
 
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,052
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
و عشق
پذیره زیبایى‌ست
هنگامى که انسان را مجالى نیست
تا به جنگ با خویشتن درآید
و کلام آسمانى را به‌خاطر بسپارد.
و بدین حال هنوز
عشق تو
اى مهربان!
سعادتى‌ست
که شکنجه‌ام مى‌کند!

-شمس لنگرودی.
 
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,052
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
تاریکی به رسم خود آدم را محو می‌کند
به رسم خود از یادت می‌‌برد.
برای گذشتن از این تاریکی است
آتش بر تن کرده‌ام امشب
بسوی تو بال می‌‌زنم
به تو دل باختم
سرباز تنها
به تفنگش پناه می‌‌برد
یادت
پرچم میهن است
وقتی وطنی ندارم.

- شمس لنگرودی.
 
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,052
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
من می‌بینم
و سرانگشتم را که به تاراج می‌برید
با پلکم می‌نویسم
با مژه‌هایم نقاشی می‌کنم
با تکان سرم
سرودی می‌سازم
پلنگی آرام بودم
پسرانم را خورده‌اید
با چرمینه‌ای از پوست‌شان
برابر من راه می‌روید
چمدانی پرم
که تحمل هیچ قفلی را ندارم
شیپوری از یاد رفته‌ام که همهمه‌ای ‌شنیدم
و از هیجان نبرد
بر خود می‌لرزم... .

- شمس لنگرودی.
 
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,052
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
برنمی‌گردند شعرها
به خانه نمی روند
تا برگردی و دست تکان دهی
روبانهای سفید را در کف شعرها ببین
که چگونه در باران می لرزند
روبانهای سفید پیچیده بر گل سرخهای بی تاب را ببین
بر نمی گردند شعرها، پراکنده نمی شوند
به انتظار تو در بارانی ایستاده اند
و به لبخندی، به تکان دستی دلخوشند
هیچ چیز با تو شروع نشد
همه چیز با تو تمام می شود...

-شمس لنگرودی.
 
▪️سردبیر روزنامه ربلز▪️
نویسنده
شاعر انجمن
مدرس انجمن
سـر‌دبیر انجمن
منتقد انجمن
ژورنالیست انجمن
برترین‌ مقام‌دار سال
Nov
882
5,052
118
« لـبِ شَط »
وضعیت پروفایل
[وضعیت خاصی ندارم.]
حس می‌کنم
از شما که سخن می‌گویم
گلبرگی نازک از تنتان می‌کنم.
چگونه می‌توانم از تمام شما سخن بگویم
بی آنکه بچينمتان
بی آنکه از شاخه جداتان کنم.
من شادمانی موری را می‌ستایم
که از تپه‌هاى گلبرگهای شما بالا می‌رود
تا پیش از درخشش آفتاب
چيزی به خانه‌اش برساند.

-شمس لنگرودی.
 

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا