تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

شعر اشعار منوچهر آتشی

  • شروع کننده موضوع Kallinu
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 367
  • پاسخ ها 4
انجمن کافه نویسندگان

صدای تو
از سایه سوی نیستان می آید
و گل می دهد در هیاهوی باران

صدایت
یکی نرگس نوشکفته است
که از پشت رگبار می ایستد روبروی نگاهم
و عطری هوسناک بالا می آید در آهم

تو می گویی و لاله می روید از سنگ
تو می گویی و غنچه می جوشد از چوب
تو می گویی و تازه می روید از خشک
تو می گویی و زنده می خیزد از مرگ

صدای تو از سایه سار نیستان می آید
و گل می دهد از گل زخمی بعد رگبار
و در آب می ایستد روبروی نگاهم
صدای تو می بارد و زنده ام من
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

با تو بودن خوبست

و کلام تو

مثل بوی گل، در تاریکی است

مثل بوی گل در تاریکی، وسوسه‌انگیز است.



بوی پیراهن تو

مثل بوی دریا، نمناک است

مثل باد خنک تابستان

مثل تاریکی، خواب‌انگیز است.



گفتگو با تو

مثل گرمای بخاری و نفس‌های بلند آتش

می‌برد چشم خیالم را

تا بیابان‌های دورترین خاطره‌ها

که در آن گنجشکان بر سنبل گندم‌ها

اهتزازی دارند

که در آن گل‌ها با اخترها رازی دارند...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

با تو بودن خوبست

و کلام تو
مثل بوی گل، در تاریکی است
مثل بوی گل در تاریکی

وسوسه انگیز است

بوی پیراهن تو
مثل بوی دریا، نمناک است
مثل باد خنک تابستان
مثل تاریکی، خواب انگیز است

گفتگو با تو
مثل گرمای بخاری و نفس های بلند آتش
می برد چشم خیالم را
تا بیابان های دورترین خاطره ها
که در آن گنجشکان بر سنبل گندم ها
اهتزازی دارند
که در آن گل ها با اختر ها رازی دارند

نوشخند تو
می برد گرگ نگاهم را
تا چراگاه چالاک ترین آهو ها
می برد آرزوی دستم را
تا نهان مانده ترین گوشه اندام تو
این پهنه ی پاک زیبا

مثل دریایی تو
اندوه انگیز و غرور آهنگ
مثل دریای بزرگ بوشهر
که پر از زورق آزاد پریشانگرد است
مثل زورق پر از مرد است
مثل ساحل که پر از آواز ست
مثل دشتستان
که بزرگ و بازست

تو ظریفی
مثل گلدوزی یک دختر عاشق
که دل انگیز ترین گلها را
روی روبالشی عاشق خود می دوزد

با تو بودن خوبست
تو چراغی، من شب
که به نور تو، کتاب تن تو
و کتاب دل خود را، که خطوط تن تست
خوش خوشک می خواند

تو درختی، من آب
من کنار تو، آواز بهاران را
می خندم و می خوانم
می گریم و می خوانم

با تو بودن خوبست
تو قشنگی
مثل تو، مثل خودت
مثل وقتی که سخن می گویی
مثل هر وقت که برمی گردی از کوچه به خانه
مثل تصویر درختی در آب
روی کاشانه، در چشمان منتظرم می رویی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

سلام
به پوست سبز آب

به پوست سبزه ی تو
که زیر پوست سفید روز، می گردد
به دست تو ، که از میان آن همه سبزی
مانند ساقه ی تر در می آید
و ساقه ی گل سرخی در شعر می گذارد
بالای شعر خسته ی من، نازنین
غمگین منشین
در زیر این کتیبه ی فرسوده
من خفته ام
محتاج دست سبز تو
محتاج سبزه ی روح تو
بنشین
دامن کنار دماغم بگستر
طنین خنده بیفکن در سنگ
طنین خنده بیفکن در واژه
بخوان، بخوان چنان کند



که خون سبز رق*ص فواره از سنگ استخوان
سلام
به پوست سبزه ی تو
که زیر پوست قهوه ای پاییز
مانند آب می وزد
از هفت بند نی استخوان من
به هفت حلقه ی گیسوی تو
سلام
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

چشم تو آبی نبود نام تو آبی بود
که آن همه مرا به جستجوی نام خودم میان این همه دریاچه های مرده سرگردان کرد
هر زن اگر دریاچه ای بوده یا نگینی آبی در انگشتر
حساب کنید من به گرداب چند دریاچه ی مرده
یا در انگشتان چند زن آبی غرق شده ام
نام مرا نام تو دیوانه کرد
و آن چه یافتم آخر کار نه فیروزه بود نه زمرد کوه های شرق
چخماقی بود از جنس آتش های کیهان
که به ژرفاهای گم دریای فارس
خیس خورده و مرجانی شده بود
جنس من آبی نبود نام تو آبی بود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا