تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

شعر اشعار نفیسه سادات موسوی

  • شروع کننده موضوع Kallinu
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 548
  • پاسخ ها 4
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
انجمن کافه نویسندگان

ﭼﻪ ﮔﻨﺎﻫﯽ؟

ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺗﻨﮓ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﮕﯿﺮ
ﺗﻦ ﺗﻮ ﻋﯿﻦ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺳﺖ،

ﺟﻬﻨﻢ ﺑﺎ ﻣﻦ!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
انجمن کافه نویسندگان

ﺗﻮ ﮐﻪ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﻧﺸﺪﯼ ﺗﺎ ﺑﺸﻮﻡ ﻟﯿﻼ ﻣﻦ
ﺭﻭﺯ ﻭ ﺷﺐ ﻏﺮﻕ ﺳﺨﻦ ﺑﺎ ﻫﻤﮕﺎﻥ، ﺍﻻ ﻣﻦ!

ﺣﺘﻤﺎً ﺍﯾﻦﮔﻮﻧﻪ ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ :ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﺸﻮﯾﻢ
ﻭﺭ ﻧﻪ ﮐﻮ ﻓﺎﺻﻠﻪﺍﯼ ﺍﺯ ﻟﺐ ﺳﺮﺧﺖ ﺗﺎ ﻣﻦ؟

ﻋﻄﺮ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪﯼ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﺗﻮ ﮐﺸﺖ ﻣﺮﺍ
ﻟﺮﺯﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺳﺮﺍﭘﺎﻡ ﻭ ﺷﺪﻡ ﺭﺳﻮﺍ ﻣﻦ

ﺍﻋﺘﻤﺎﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺑﺸﺮﯼ ﺑﯿﺶﺗﺮ ﺍﺳﺖ
ﻭﻗﺖ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺭﺳﯿﺪﻩ ‌ﺳﺖ ﺩﮔﺮ، ﺣﺎﻻ ﻣﻦ...

ﮐﻢ ﮐﻦ ﺍﯾﻦ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺭﺍ، ﻫﯿﭻ ﻣﺮﺍﻋﺎﺕ ﻧﮑﻦ!
ﺗﺮﺱ ﺩﺭ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﭘﯿﺪﺍﺳﺖ ﮔُﻠﻢ، ﺍﻣﺎ ﻣﻦ

ﺩﺳﺘﯽ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻮﻫﺎﻡ ﺑﮑﺶ
ﺁﺩﻣﯽ ﺗﺸﻨﻪ ‌ﯼ ﻧﺎﺯ ﺍﺳﺖ، ﺑﺒﯿﻦ! ﺣﺘﯽ ﻣﻦ!

ﭼﻪ ﮔﻨﺎﻫﯽ؟ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺗﻨﮓ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﮕﯿﺮ
ﺗﻦ ﺗﻮ ﻋﯿﻦ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺳﺖ، ﺟﻬﻨﻢ ﺑﺎ ﻣﻦ!

ﺣﺪّ ﺷﺮﻋﯽ ﻧﺸﻮﺩ ﻣﺎﻧﻊ ﻣﺎ، ﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎﺵ!
ﻣﺤﺮﻣﯿّﺖ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﺧﻄﺒﻪ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ، ﺍﻟﺰﺍﻣﺎً

ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺭﺍﻡ ﺷﺪﯼ، ﺍﺯ ﻧﻔﺴﺖ ﺳﯿﺮ ﺷﺪﻡ
ﻣﺮﺣﺒﺎ ﺑﺮ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ؟ ﺣﻀﺮﺕ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﯾﺎ ﻣﻦ؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
انجمن کافه نویسندگان

بی شک

یک روز، سی سال بعد



از کنار عابران که رد می شوی

بوی عطری گیجت می کند …

پرتاب می شوی به سی سال قبل

و دعا می کنی همان لحظه باران ببارد

تا گم شود قطره ی اشکی



که به یاد شاعر عاشقانه های «تقدیم به تو»

با حوصله پایین می افتند از چشم هایت



از همان چشم هایی که ...



آه...!

تو مرا به یاد خواهی آورد

بدون شک

یک روز

شاید سی سال بعد !

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
انجمن کافه نویسندگان

هرچند نداری تو ز احساس، نشانی

من عاشق لبخند توام، گرچه ندانی

مغرور و بداخلاق بشو با همه، اما

«با من به ازین باش که با خلق جهانی»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
انجمن کافه نویسندگان

هیچ می دانی

عکس هایی که از خودت

می فرستی برایم ،

پراسترس ترین اتفاق زندگی منند!؟



عکس هایی که

یکی پس از دیگری

در حافظه ی گوشی سیو می کنم

بی آنکه درست نگاهشان کنم...



حتی در خاطرم نمانده

که توی آن عکس برفی

شال گردن انداخته بودی یا نه ...

یا توی آن عکس ظهرِ تابستانی ات

عینک دودی به چشم داشتی یا نداشتی ...



فقط به طرز احمقانه ای

خودم را عذاب می دهم که:



حالا که «من» این عکس ها را نینداخته ام،

نکند عکاس، «او» باشد!؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا