تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

اپیزود اویی که تویی | نویسنده سارا سلطانی

  • شروع کننده موضوع رَعد؛
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 302
  • پاسخ ها 2
Feb
1,976
2,563
168
به نام اوس کریم
اپیزود: اویی که تویی
ژانر: عاشقانه
نویسنده: سارا سلطانی

خلاصه:
دلدادگی دیگر بلد نبود اما از لحظه‌ی نگاهِ آن چشمان نافذ در رگ و ریشه‌ی آدمی، تملک حریصش کرده بود. عشق نمی‌دانست اما تو را "او" میخواند.
 
آخرین ویرایش:
مدیر ارشد بازنشسته + نویسنده ادبی
نویسنده رسمی
مدیر بازنشسته
May
3,702
9,688
193
رَهـایـی
69784_4dfb9374e8969221fb23819b2e4ca1fa.png

نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب "انجمن کافه نویسندگان" برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!

پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ اپیزود، پادکست و دکلمه در انجمن کافه نویسندگان


هرگونه آثار شما در این بخش نباید کمتر از 7 پارت و بیشتر از 25 پارت شود.

شما می توانید پس از ارسال 5 پارت از اثر خود، درخواست نقد، درخواست تگ و درخواست جلد بدهید.

نکته : نقد اجباری می باشد و برای درخواست تگ حتما می بایست اثر شما نقد شده باشد.

درخواست نقد

درخواست نقد برای اپیزود دکلمه و پادکست

درخواست تگ

درخواست تگ برای اپیزود پادکست دکلمه

درخواست جلد

درخواست جلد برای دکلمه پادکست اپیزود

همچنین شما می‌توانید پس از ۶ پست درخواست کاور تبلیغاتی بدهید.

درخواست کاور تبلیغاتی


هر پست شما نباید کمتر از 8 خط باشد و بیشتر از 25 خط نباید ادامه یابد .

همچنین ‌شما می توانید پس از ارسال 7 پست اعلام اتمام نمایید تا رسیدگی های لازم صورت بگیرد.

اعلام اتمام

اعلام اتمام اپیزود پادکست و دکلمه


نکته : تنها آثاری که تگ می‌گیرند، توسط گویندگان تیم آوای کافه نویسندگان ضبط می گردد و متن آن برای دانلود به صورت فایل pdf روی سایت اصلی قرار می‌گیرند.

اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...
 
آخرین ویرایش:
Feb
1,976
2,563
168
- تو چی؟
با گنگی نگاهم کرد و گفت:
  • من چی؟
  • توهم تو پاییز حس نمی‌کنی دلت می‌خواد یه دست داشته باشی؟
قهقهه‌ای زد و با خنده و ابروهای بالا رفته نگاهم کرد، سرشو برگردوند و همون‌جور که با لبخند کم‌رنگی به رو به رو زل زده بود گفت:
- شش سال می‌گذره. بعضی وقتا آدم بعد از یه شخصی، بعد از یه زمانایی، بعد از یه تاریخ‌هایی دیگه تجربه کردن یه سری چیزا رو می‌بو*سه می‌زاره کنار؛ دیگه نه حسرتشو می‌خوره، نه با آخرین دفعه‌ای که اون کار رو، اون چیز رو با آدم خاصش تجربه کرد چشماش پُر میشه، ولی دیگه انجامشون هم نمیده. الان بعد شش سال دلم می‌خواد تجربشون کنم. می‌دونی، با خودم گفته بودم هیچ‌وقت بعد اون نمی‌تونم کسی رو مثلش یا حتی بیشتر از اون دوست داشته باشم، هیچ‌وقت دیگه نمی‌تونم جاهایی که خیلی دوسشون دارمو با کسی جز اون برم، یهو به خودم اومدم دیدم چشمام تو جمعیت برای کسی جز اون دودو میزنه.
خندید.
- حالا دیگه یکی دیگه خوشگل‌ترینِ عالم بود، اون برام خوشگل‌ترین بود چون برام با بقیه فرق می‌کرد، فقط چون من متفاوت می‌دیدمش.
درحالی که دستامو باز کرده بودم و روی جدول راه می‌رفتم خندیدم و گفتم:
- خوش به حال اون!
به دیوونه بازیام خیره شد و آهسته گفت:
- پس خوش به حال تو!
دستمو کشید و پایینم آورد، انگشتاشو لای انگشتام قفل کرد و گفت:
- دستم میشی؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا