تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

بیوگرافی محسن حسن بیگی | شاعر ایرانی

کاربر انجمن
کاربر انجمن
Jun
39
17
8
معرفی شاعر

محسن حسن بیگی متولد سال 1355 شیراز است . او کارشناسی هنرهای تجسمی را دارد . ادامه ی شرح حال محسن حسن بیگی از زبان خودش شنیدن دارد "درست اول تجدیدی ها ،یک روز گرم،توی شناسنـــامه ام نوشتند؛ اول شهریور پنجاه و پنج.خیلی خوش شانس بودم که مرحوم مادرم مرا دور نینداخت و فقط با به ارث گذاشتن طبع شعرش در من تنبیهم کرد.خیلی بزرگ شدم و دلم هم خیلی بزرگ شد، روزی که جمعییت شاعران ایران وجمعییت آدمهای آویزان و دخـــــترهای مقنعه پوش و پسرهای بی تربیت ومردم بی تفاوت حدود چهل میلیون بود ؛همه دردلم جا میشدند. اولش انشا نوشتم ، دومش مرحوم پدرم آنقدر کتابهای شعروداستان به خوردم داد که گــاهی پسشان میدادم وچیزی میشد شبیه شعر ،سومش دلم درد گرفت وشعر نوشتم.ابتدا فقط سرگردان بودم؛ نقل میکنند بندرعباس به دنیا آمدم-شیراز به ثبتم رساندند- کمی آبادان -بعد اقلید- دوبــــــاره شیراز-بعد رشت-دوباره شیراز- بعد دشت ارژن و کتل پیرزن و دوباره شیراز-بعد خلیج فارس و جزیره قشم- مقصد بعدی هم چابهار!!!.... اما حــــــالا شده بودم روح ســرگردان !وممکن است به خـــــواب شما هم سرک بکشم.( یـــــادم رفت بـگویم؛ اول نقاشم تا شاعرالبته اگه بشه گفت نقاش و اگه بشه گفت شاعر).سالها افتخار شاگردی استاد غلام حسین صابر را داشتم و از وجود اساتیدی چون ؛محمود سمندریان -جلال شباهنگی-دکترحسینی راد- کاظم چلیپا- دکتر فدوی و....بهره مند شدم ومدرک کارشناسی هنرهای تجسمی را کسب کردم. سالهایی که افتخار زندگی در شیراز را داشتم ؛آواره ی بیشتر انجمنها وشبهای شعر بودم و کانون ادبی باران را با همت تنی چند از دوستان پایه ریزی کردیم و مدیون دوستان شاعر زیادی مثل: ایرج زبردست-قیصرامین پور -فریدون مشیری- حسین منزوی -دکتربهرامیان- و...ریز و درشت همه اشان در دلم جا دارند.ازقلم نیفتد؛ یک زن بیشتر ندارم واگر خدا بخواهدوجیبهایم پر از پول باشد، دوست دارم "آرش"و"آناهیتا"هشت تا خواهر وبرادر داشته باشند تاجمع بچه هایم بشود ده تا یک بار عاشق شدم وهمه فهمیدند! ولی خیلی ها رو دوست دارم وکسی نمی فهمد! و در کل همه رو دوست دارم!شغلم نمی دونم چیه! فکر میکنم شغلم روح سرگردانه!میگن برو اونجا می رم!بیا اینجا میام! برو فلان شهر گاز میخوان؛چشم! برو فلان روستا آب می خوان؛چشم! برو کهنوج فاضلاب می خوان؛بروقشم گاز میخوان، برو چابهار آب...چشمم کور!!بیشینه قالب های شعرفارسی را تجربه کردم و در زمینه داستان نویسی نیز فعالیت داشتم هرچند هیچ گاه به دلایلی که ذکر آن چیزی را تغییر نمی دهد از چاپ آثارم جلو گیری شد و همکاری ام محدود شد به مجلات ادبی و صفحات روزنامه ها تا اکنون که به همت جناب چالاک گرامی در مجموعه های رباعی سرایان ملل پارسی و غزل سرایان پارسی تعدادی از شعرهایم ارایه شده است."
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا