به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان خوش آمدید!

در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید.

متون و دلنوشته [تاسیان]

SHAHIN

کاربر انجمن
کاربر انجمن
عضویت
11/5/20
ارسال ها
7,064
امتیاز واکنش
16,654
امتیاز
237
در گـویش گیلکی

کلامی داریم

که کتابی ست چندین و چند جلدی!

کلمه ای که من آن را مترادفِ درد می دانم:

" تاسیان "

به غربتِ ناشی از دیدنِ جای خالیِ کسی که بودنش واجب است و لازم گویند!

به حالِ درکِ جای خالیِ سفر کرده!

به دلتنگی!

به وقتی دست و دلت به هیچ کار،

حتی نفس کشیدن نمی رود!

به نفس بُریدگی!

" تاسیانم "



 
آخرین ویرایش:
در شطرنج، بهش میگن زوگزوانگ، وقتیه که تنها حرکتی که می تونی بکنی حرکت نکردنه، اما شما باید حرکت کنید چون نوبت حرکت شماست.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بخشی از صحبت‌های دکتر اروین یالوم به یک بیمار در معرض خودکشی: (میفهمم که عمیقا دلسرد شده‌ای! جوری‌که ممکن است همین حالا دلت بخواهد خودت را نابودکنی.. اما با همه‌ی اینها، امروز اینجایی. بخشی ، مابقی وجودت را با خودش به مطب من آورده! لطفا اجازه بده من با آن بخش صحبت کنم، بخشی از تو که میخواهد زنده بماند..)
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آلباتروس میدونی چیه؟

اسم یه نوع پرنده دریاییه که سمت شمال اقیانوس آرام زندگی میکنه این پرنده نه تنهاساعتا بلکه سال ها میتونه پرواز کنه! تو تموم عمرش یه جفت برا خودش انتخاب میکنه تا انتهای زندگیش با همون جفتش سر میکنه

و اگه جفتش زودتر بمیره هیچ وقت جفت دیگه ای انتخاب نمیکنه و تا ابدو یه روز تنها زندگی میکنه!

پ.ن:کاش آدما هم آلباتروس بودن
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
یه داستانی هست که میگه؛
تو جنگ‌ جهانی دوم یه پیانیست روس به دست نازی‌ها اسیر میشه و نازی‌ها بهش دستور میدن پیانو بزنه و شرط میبندن که اگه از پیانو زدن دست بکشه میکشنش.
دو روز تموم‌ پیانو میزنه،آخر سر از خستگی بیهوش میشه.آخر داستانو یادته؟کشتنش!
من با تک تک سلولای بدنم حال اون پیانیستو میفهمم،حس آدمی که تو راهی قدم گذاشتی که تهش هیچی نیست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وقتی از قلعه 2 خارج میشدم یارو میگفت لرد من آیا مطمعنید میخواهید از بازی خارج شوید؟ دلم نمیومد بش بگم آره بعد تو میگی احساسات بقیه برام مهم نیست؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
یادت باشه دلتنگي دليلِ قانع كننده ای برای برگشتن نيست

پس اینکه دلت برای کسی تنگ میشه دلیل نمیشه اونو به زندگیت برگردونی دلتنگی بخشی از رفتنه!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بزرگوار میومد مارو اذیت میکرد ماعم ک دلمون مث نارنگی تازه رسیده،زود ناراحت میشد اونم ک نقطه ضعف مارو میدونس نازمونو میکشید میگف قهر نکنا قلبم میگیره مام ک طاقت نداشتیم قلب خوشگلش بگیره سریع آشتی میکردیم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ببین ازت ناراحتم که باشم ،

بازم دوست دارم ،

آدم تا تقی به توقی میخوره

راشو نمیکشه بره که ،

این پای ِ لعنتی فقط واسه رفتن نیست ،

ببینمت اصن تا حالا سرما خوردی؟َ

دقت کردی تو زمستون بیشتر سرما میخوری !؟

الان منو تو ام شاید تو زمستونه رابطمون باشیم

من یکم سرما خوردم اما تب و لرزش کشنده نیست، تو یه سوپ با طعمِ عشق خاصت واسم بپز،

منم با چارتا آنتی بیوتیک

این چرکِ اعصاب خوردی و بداخلاقیو میریزم دور...

زمستونه دیگه ،

باید مواظبت باشم

لااقل تو دیگه سرما نخوری
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
گاهی با خودم فکر می‌کنم که مگه ما آدما چقدر می‌تونیم از هم بی‌خبر بمونیم؟ چقدر می‌تونیم شب و روز بگذرونیم و فکرمون نره سمت کسی که یه وقتی تمام روز و شبمون بوده؟ دیدم اگه این منم، که اگه بگم هیچ وقت هیچ وقت یادم نمیوفته تو رو ولی «هوا که سرد می‌شه، یاد تو می‌افتم..»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دلتنگی‌ درد نیست، جراحتی ‌ست در سینه، ریشه دوانده به روح و روان...
یک رعشه ی دائمی، سرگردان در تک‌ تک‌ سلول‌های بدن...
وهمی بی‌ انتها که روز و شب ندارد، همیشه هست!!...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آدم‌ها یک خاصیتِ خیلی مهم دارن، ‏همه‌شون فِک میکنن یه روزی برای از دست داده‌هاشون، خواهند مُرد. فِک میکنن غمِ فراق رو طاقت نمیارن. فِک میکنن تو اون روز دنیا براشون به پایانِ خودش می‌رسه...

‏الان همه‌ی اون آدم‌ها زنده‌ان !

‏و دنیا هم ادامه داشت !

‏خاصیتی مهم بنام "سخت‌جان شدن" ...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
یه کِش اونقدری کِش میاد که بضاعتشه
بعدش از یه جایی به بعد دیگه نمیتونه، نه که نخواد، نمیتونه
زیادی بکشی در میره میخوره تو چشم و چالت!
این جریان خیلی از آدماست، آدم ها رو بیشتر از تحملشون تحت فشار قرار ندید .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وقتی بودنِ کسی تمام شد باید پذیرفت که تمام شده، دست و پا زدن فایده ای ندارد.
باید بگذاری برود پیِ کار و زندگی‌اش، باید قبول کنی که شبیه خوردن یک نو*شی*دنی که جایی به انتها می‌رسد، به انتها رسیده.
اگر مدام نی را ته لیوان بچسبانی و هورت بکشی جز یک صدای ناموزون اتفاقی نمی افتد، حالا هی هورت بکش، هی هورت بکش، چیزی دستگیرت نمی شود.
فقط توجه اطرافیان به عجز و فلاکت آدم بیشتر می‌شود، باید یک جایی نی را از دهانت بگیری، لیوان را بگذاری رویِ میز، و بیخیالِ چند قطره‌ی باقی مانده شوی. باید بگذاری برود.
هورت کشیدنِ آدمی که تمام شده دردی را درمان نمی‌کند.

علی فاطمی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

چه کسی این موضوع را خوانده است (مجموع: 0) دیدن جزئیات

عقب
بالا