به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان خوش آمدید!

در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید.

وضعیت
موضوع بسته شده است.

نازلـی

مدیریـت کل انجمن
عضو کادر مدیریت
مدیریت کل انجمن
مدیریت کل سایـت
عضویت
1/8/20
ارسال ها
6,542
امتیاز واکنش
13,000
امتیاز
219
هوالمحبوب

متن های دلچسبِ تابستانی را در این تاپیک ارسال کنید.

فقط با موضوع : تابستان

[ تاپیک در ابتدای فصل تابستان باز و با پایان این فصل بسته خواهد شد ]
 
آخرین ویرایش:
نه ساعتی به وقت زمستان
برای احساساتم وجود دارد
و نه ساعتی به وقت تابستان
برای شوق و شور من!
همه ی ساعت های دنیا
در یک زمان به صدا در می آیند
وقتی که قرار من و تو از راه می رسد
همه ی ساعت های دنیا
در یک زمان از صدا می افتند
وقتی که بارانی ات را برمیداری و دور می شوی!

| سعاد الصباح / ترجمه: وحید امیری |


 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
و شهریور
عاشقی بود
مردد بین ماندن و رفتن
مسافری که
با یک چمدان می آید
و با یک چتر می رود...

‌‌

|‌‌ زکیه خوشخو |
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
۶محبوب من از حالا ..
همه پیاده رو ها بوی شما را می دهد
همه عصر ها ، همه تابستان ها ،
همه ی روزهای هفته

#محمدصالحعلاء
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شعرم را دوست داشته باش
اگر با خودم کنار نمی‌آیی؛
از من مهربان‌تر است
نه مشغله‌ای دارد، نه زنی، بچه‌ای، نه بدهکاری...
هرجا بخواهی با تو می‌آید
اما دستی ندارد که تورا در آغو*ش بگیرد
و در گوش‌ات زمرمه کند:
تابستان سال بعد
تورا به قفقاز خواهم برد

#جواد_گنجعلی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تا ميتوانيد غافلگيرش كنيد
درست درلحظه اى كه فكرش راهم نميكند!
مثل باران وسط چله ى تابستان

ذوق كردنش را بادقت ببينيد
لبخندش...
باور كنيد اينها يك دنيا ارزش دارد!


#علیقاضینظام
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وعده دادی همین تابستان، مردادی ترین روز و در کنار همان دریا
نمی دانم آدرس روزها را گم کردم یا آدرس دریا را یا شاید فصل ها را
که تو نیامدی!
وقتی تو نیامدی به آمد و شد فصل ها شک کرده ام
و من سال هاست …

و من سال هاست در گرم ترین تابستان ها هم کت پشمی می پوشم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تابستان از راه رسیده است
اما به راستی گرمای تابستان چه لطفی داشت اگر،
سرمای زمستان را حس نکرده بودیم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عجیب است،
گویی نفس کشیدن در هوای تابستان ریه هایت را پر از ذره های عشق می‌کند
و در پاییز مهی غم انگیز دنیایت را می‌پوشاند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تابستان؛
فصل برگِ توت و پیلهُ پروانه.
فصل نامزد شدن یخ با آب
فصل خوابیدن روی بام
فصل دیدار کسی در آسمان
بی تعارف این دلم خیلی هوایت میکند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

برای خوشبختی
دو فنجان چای کافیست ؛
عصرهای تابستان عجیب
بوی عشق می‌دهند ...


#یوسف_آذرتــاش
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید
تا عطش
آب ها را گوارا‌تر کند؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
می کند باد خزانی خاموش
شعله سرکش تابستان را
دست مرگ است و ز پا ننشیند
تا به یغما نبرد بستان را
دلم از نام خزان می لرزد
زانکه من زاده تابستانم
شعر من آتش پنهان من است
روز و شب شعله کشد در جانم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
می خواهم نفس سنگین
اطلسی ها را پرواز گیرم
در باغچه های تابستان
خیس و گرم
به نخستین ساعت عصر
نفس اطلسی ها را
پرواز گیرم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آری تابستان است فصل محبت من به تو
نگاه گرم من به تو
لذ*ت بخش عرق شرم تو
هدیه تابستان عشق من به تو!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تابستان فصل رقصیدن با خورشید است
در حالی که لباسی از جنس گل های وحشی پوشیده ای
و دو گیلاس از لاله گوشت آویزان است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تابستان است و
لباس گرم به تن کرده‌ام!
بخاری کنارم شعله می‌کشد
چای داغ احساسم را
سر می‌کشم…!
فرقی نمی‌کند
هوای بی‌ تو
همیشه سرد است!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ساحلی شنی،
دریایی آرام که از تابش خورشید برق می‌زند،
درختان نخلی که همه جا دیده می‌شوند،
نسیمی دل انگیز،
دو صندلی راحتی فلزی با روکش گل دار،
چتر بزرگی که صندلی‌ها را زیر سایه خود گرفته است،
در رویاهایم، خودم و تو را در این ساحل تصور می‌کنم
ای کاش رویایم این تابستان حقیقی شود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وقتی به صدای خش خشِ قدم هایت روی برگ های پاییزی فکر می کنم ،
وقتی صورت خیس شده از باران و پالتوی سفید شده از برفت ، لبخند تلخی روی لبم می اندازد ،
و یا هنگامی که بهارِ نارنج ،
عطرت را مُدام در هوا می پاشد ،
مطمئن می شوم ،
که هیچ چیز به اندازه
تابستان،
یاد آورِ گرمایِ بودنت نیست ...!

#سیدطهصداقت
‌‌
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
فکر می کردم
در این ظهر تابستانی
همان تاپ سفیدت را
که مثل تکه ای ابر می نشیند
بر نیم تنه ی آفتاب
بر تن کرده باشی
اما تو باز هم
غافلگیرم کرده ای
با این ساتن نازک قرمز
و چند تشبیه دست اول را روی دستم گذاشته ای
من را به شب عید می بری
به ماهی سرخ سه دمی که در تنگی بلور می رقصد
به عصر ولنتاین وشاخه رزی فرانسوی که فروشنده قیمتش را بالا برده
آری
تنها تو می توانی
اینگونه در شعرهای من
دو فرهنگ را به زیبایی به هم گره زنی!

| محسن حسینخانی |‏

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است.

چه کسی این موضوع را خوانده است (مجموع: 0) دیدن جزئیات

عقب
بالا