تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

دلنوشته دلنوشته حرف‌های ناگفته | سادات.۸۲

برای اولین تجربه، چطور بود کارم؟

  • مثل همیشه عالی بود.

    رای: 8 88.9%
  • خب یک دلنوشته اینطوری نیست.

    رای: 0 0.0%
  • قانون شکنی کردی.

    رای: 1 11.1%

  • مجموع رای دهندگان
    9
برترین سرپرست سال ۱۴۰۲
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری
مدرس انجمن
تیم تگ
برترین‌ مقام‌دار سال
Oct
2,130
7,932
148
اردکان - یزد
وضعیت پروفایل
تخیل من جای پیچیده ای است، بگذارید آسوده در آن غرق شوم.
صبح

ساعت ۵ و نیمه و من الان توی مینی‌بو*س نشستم. سرم درد می کنه؟ نه. صبح که بیدار شدم دیر شده بود، به سختی خودم رو رسوندم پایانه اما برام جالب بود، اینکه چالشی دیدم، یکجور مسابقه که سادات باید هر طور شده بررسی، نمی تونم و نشد نداریم.
آه این روحیه عزیزم اگر توف مواقع دیگه هم خودش رو نشون می داد الان همه چیز بهتر بود.
هوا به شدت سرده، لباس گرم نپوشیدم و دارم یخ می کنم. دلم خیلی درد می کنه، حالم خوب نیست. کاش امروز اون روز نباشه. لطفا.
گردنمم درد می کنه اما ذهنم آرومه و این خیلی خوبه، دیشب ساعت یک و چهل دقیقه خوابیدم و پنج و بیست هم بیدار شدم، شاید بخاطر اینکه خواب کوتاهی داشتم. نمی دونم... فعلا می خوام باز بخوابم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
برترین سرپرست سال ۱۴۰۲
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری
مدرس انجمن
تیم تگ
برترین‌ مقام‌دار سال
Oct
2,130
7,932
148
اردکان - یزد
وضعیت پروفایل
تخیل من جای پیچیده ای است، بگذارید آسوده در آن غرق شوم.
توهم

چند روزه شبا گیجم، مشکل چیه دوباره؟ چرا احساس می‌کنم درونم یکی دیگه هست، نشسته روی مغزم، سرم درد می‌کنه. حالم اصلا خوب نیست. نوشتن می‌تونه کمک کنه این احساس منفی بره؟ یکم ناراحت شدم، انتظار زیادی از دوستم داشتم ولی انگار بیجا بود. قصدی که نداشتم رو به منظور دیگه‌ای برداشت کرد، من چرا نمی‌تونم مثل همیشه بیخیال از این موضوع بگذرم؟ دیشب خواب دیدم. اما صبح به طرز عجیبی انگار ده سال خوابیده بودم‌، خوب بودم اما خوابم با تمام جزئیات یادم بود. می‌دونی چیه؟ مشکل اینجاست که وقتی فهمیدم اختلال ocd دارم بیشتر دارم خودم و رفتار هام رو درک می‌کنم. زمان برام کند می‌گذره ولی برای بقیه انگار عادی‌تره، اگر احساس کنم یک روز شده، یکی میگه حتی بیست و چهار ساعت هم نگذشته و این... یکم من رو می‌ترسونه. من چم شده؟ حالم خوب نیست... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
برترین سرپرست سال ۱۴۰۲
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری
مدرس انجمن
تیم تگ
برترین‌ مقام‌دار سال
Oct
2,130
7,932
148
اردکان - یزد
وضعیت پروفایل
تخیل من جای پیچیده ای است، بگذارید آسوده در آن غرق شوم.
شاید کمی نظم

من آدم با‌نظمی نیستم. اصلا حتی بهم ریختگی شدید اتاقم این رو ثابت می‌کنه. ولی چیزای زیادی برای نوشتن دارم، به طور مثال کتاب حصار ماتریکس رو باید تموم کنم. جلد سوم کابوس افعی رو باید تموم کنم و از همه مهم‌تر داستان آن فیلم یوتیوب رو هم باید خلاصش کنم.
می‌خوام همشون رو با انرژی زیاد بنویسم اما دستم... درد می‌کنه. دلم هیجان می‌خواد، می‌خوام برم روی ارتفاع و به پایین بپرم‌ همین که رسیدم نزدیک زمین کنترل زد بزنم و بگم دوباره از اول این حال نداد. چی میشد توی زندگی واقعی یه کنترل زد واقعی می‌بود؟ دنیا خیلی باحال میشد‌. آدما هم دیگه حسرت نمی‌خو*ردن و بیشتر خودشون رو باور می‌کردن.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
برترین سرپرست سال ۱۴۰۲
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری
مدرس انجمن
تیم تگ
برترین‌ مقام‌دار سال
Oct
2,130
7,932
148
اردکان - یزد
وضعیت پروفایل
تخیل من جای پیچیده ای است، بگذارید آسوده در آن غرق شوم.
انکار

دستم؟ اوضاع خوبی نداره. درد می کنه، بدون اغراق واقعا دارم زجر می کشم. رمانم رو چند روزه نتونستم بنویسم. کار زیاد با موس و نشستن طولانی مدت پشت لپ تاپ باعث شده همه چیز بدتر بشه، دو روز کامل دستم دو انگشت آخری بی حس شده بودن. حقیقتا خیلی ترسیدم و خیلی هم گریه کردم. بی حسی انگشت برای یک نویسنده کابوسه، به خدا اغراق نمی کنم. من با نوشتن حال خوبی دارم، یه روز نتونم بنویسم... ترجیح میدم اصلا بهش فکر نکنم... .
الان که دستم روی کیبورد حرکت می کنه شونه هام تیر می کشن، چقدر هم که اشتباه تایپ می کنم. ولی می دونی چیه؟ برام مهم نیست، من دوست دارم بنویسم. پس می نویسم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
برترین سرپرست سال ۱۴۰۲
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری
مدرس انجمن
تیم تگ
برترین‌ مقام‌دار سال
Oct
2,130
7,932
148
اردکان - یزد
وضعیت پروفایل
تخیل من جای پیچیده ای است، بگذارید آسوده در آن غرق شوم.
آرزو

چی میشد اگر یکهو از خواب پاشم و ببینم روی تخت بیمارستان هستم، همین خانواده‌ای که دارم بالای سرم ایستادن، بهم با هزار امید نگاه می‌کنن و در نهایت میگن چندین ساله توی کما هستم. منتظرم بودن و من می‌فهمم که در ایران باستان زندگی می‌کنم. حقیقت من اونجاست. چقدر که در تاریخ غرق هستم. جادو واقعی بود و ایران جادویی زمان زندگی من هست. در نهایت بفهمم که من در کما به آینده سفر کرده بودم. آینده‌ای از تناسخ خودم... .
آخ که اگر میشد چقدر زیبا بود.
 
برترین سرپرست سال ۱۴۰۲
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نویسنده افتخاری
مدرس انجمن
تیم تگ
برترین‌ مقام‌دار سال
Oct
2,130
7,932
148
اردکان - یزد
وضعیت پروفایل
تخیل من جای پیچیده ای است، بگذارید آسوده در آن غرق شوم.
استقامت

یه جوری دارم بخاطر جادوی کهن اذیت میشم که شاید برای کابوس افعی اینقدر فشار روم نیومد. نمی دونم، شاید چون جادوی کهن قوانینی داره که تمامش دست من نیست. شاید چون یه دنیای مستقل نیست و خب همه میگن خلق دنیای مستقل خیلی سخته، ولی به عنوان کسی که هر دو رو امتحان کرده یا داره می کنه، باید بگم چرت گفتن. جدی میگم. دنیای وابسته خیلی بیشتر سخته خیلی خیلی خیلی خیلی. باور کنید یا نه جادوی کهن تا چند هفته دیگه میاد و یکم من و ترسونده. یکم؟ نه واقعا وحشت زده ام. حساسیت شدیدی پیدا کردم و از اون بدتر، دچار افت اعتماد به نفس شدم. این بده واقعا. آه کاش زودتر شروع بشه. هشت ماه تمام دارم باهاش ارتباط میگیرم. فکر کنم کم کم می تونم توی خیابون هاش قدم بزنم.
 
بالا